سوال و جواب ها با برچسب رابطه من با مادرم


رابطه من با مادرم: این تگ به بحث و گفتگوهای مرتبط با روابط فردی بین فرد و مادر خود اختصاص دارد. این رابطه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است زیرا برای بسیاری از افراد، رابطه با مادر یکی از مهم‌ترین و پایه‌ای‌ترین روابط زندگی آنهاست. بررسی عمق این رابطه، شناخت روانی و عاطفی فرد، همچنین تأثیرات آن بر زندگی روزمره و روابط دیگر او، موضوعاتی است که در زمینه این تگ مورد بررسی قرار می‌گیرد. از این رو، گفتگوها و پرسش‌های مطرح شده زیر این تگ می‌تواند به درک عمیق‌تر و بهبود روابط فردی کمک کند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره رابطه من با مادرم سوال بپرس!



16 سالمه پدرم بازنشسته شده مادرمم کارمنده. تا 10-11 سالگی پیش مادر بزرگم بودم. حدودا 10-11 سال از مادر بزرگم مراقبت کردیم. یه نفرو میاوردیم پیشش می خوابید. 4 ساله پیش خالم زندگی می کنه. مشکل منم از همین جا شروع شد. از وقتی که روابطمون با خالم زیاد شد. مادرم به شدت تحت تاثیر خالم هست. خالمم به مادر بزرگم گیر میده. تا حالا نشده پیش هم برسیم این مشکل نباشه. خالم بهم گیر میده شدید! قبلا می گفتم اشکال نداره ولی الآن داره رو مادرمم تاثیر می زاره. فقط لازمه خالم یه چیزی بگه مادرمم پی اون رو می گیره. حدودا یک ساله جلو خالم وایمیستم حتی باهاش دعوا می گیرم ولی حاظرم قسم بخورم همیشه خالم شروع کرده دعوا رو هرچیم به مادرم می گم من نیام پیش خالشون میگه نه باید بیای. راستشو بخواین سرم رو کلاه میزاره هر دفعه میگه اگه خوب رفتار کنی این کارو می کنم اون کارو می کنم منم قبول می کنم. به طور مثال همین شب جمعه خالم به همه چیزم گیر داد از وقت بیدار شدنم بگیر تا حرف هایی که میزنم منم هر چی گفت گفتم چشم این قدر خالم ادامه داد تا دعوا بشه تا جایی که دختر خالمم باهاش دعوا گرفت گفت مامان ول کن امشب می خوای دعوا کنی. اومدیم خونه مادرم بهم آفرین گفت. قراره بود فردا یکشنبه بریم دریا. اما از بدشانسی امروز مادرم با مامانم قرار گذاشت بریم جنگل. طبق معمول از اول خوب بود ولی از وسط ها شروع شد. میگم خاله آتیش داره خاموش میشه مسخرم میکنه میگه برو کنار نسوزی(دفعه های قبلم بهم الدنگ و این شلوارشم نمیتونه بکشه بالاهم گفته عادی داره میشه) مامانم شنید و هیچی بهش نگفت. از جنگل رفتیم خونه مادربزرگم اون جا هرچی خالم گفت گوش دادم که خالم و مادرم ناراحت نشن ولی باز با مادر بزرگم دعواش شد. این قدر ادامه داد که از مادرم بگیر تا دختر خودش بهش گیر داد. ولی گوش نداد این قدر ادامه داد ادامه داد تا منم دخالت کردم و به مادم گفتم بریم خونه که خالم گفت مگه بچه ای خودت برو خونه بزرگ شدی البته با لحن مسخره کننده منم زدم بیرون اومدم خونه.
حالا مادرم اومده خونه با من قهره کرده؟
بنظرتون چی کار کنم اگه مشکلم رو بتونین حل کین تا عمر دارم سر نماز و هر جایی که می خواستم دعا کنم اول شما رو دعا می کنم.
16 سالمه پدرم بازنشسته شده مادرمم کارمنده. تا 10-11 سالگی پیش مادر بزرگم بودم. حدودا 10-11 سال از مادر بزرگم مراقبت کردیم. یه نفرو میاوردیم پیشش می خوابید. 4 ساله پیش خالم زندگی می کنه. مشکل منم از همین جا شروع شد. از وقتی که روابطمون با خالم زیاد شد. مادرم به شدت تحت تاثیر خالم هست. خالمم به مادر بزرگم گیر میده. تا حالا نشده پیش هم برسیم این مشکل نباشه. خالم بهم گیر میده شدید! قبلا می گفتم اشکال نداره ولی الآن داره رو مادرمم تاثیر می زاره. فقط لازمه خالم یه چیزی بگه مادرمم پی اون رو می گیره. حدودا یک ساله جلو خالم وایمیستم حتی باهاش دعوا می گیرم ولی حاظرم قسم بخورم همیشه خالم شروع کرده دعوا رو هرچیم به مادرم می گم من نیام پیش خالشون میگه نه باید بیای. راستشو بخواین سرم رو کلاه میزاره هر دفعه میگه اگه خوب رفتار کنی این کارو می کنم اون کارو می کنم منم قبول می کنم. به طور مثال همین شب جمعه خالم به همه چیزم گیر داد از وقت بیدار شدنم بگیر تا حرف هایی که میزنم منم هر چی گفت گفتم چشم این قدر خالم ادامه داد تا دعوا بشه تا جایی که دختر خالمم باهاش دعوا گرفت گفت مامان ول کن امشب می خوای دعوا کنی. اومدیم خونه مادرم بهم آفرین گفت. قراره بود فردا یکشنبه بریم دریا. اما از بدشانسی امروز مادرم با مامانم قرار گذاشت بریم جنگل. طبق معمول از اول خوب بود ولی از وسط ها شروع شد. میگم خاله آتیش داره خاموش میشه مسخرم میکنه میگه برو کنار نسوزی(دفعه های قبلم بهم الدنگ و این شلوارشم نمیتونه بکشه بالاهم گفته عادی داره میشه) مامانم شنید و هیچی بهش نگفت. از جنگل رفتیم خونه مادربزرگم اون جا هرچی خالم گفت گوش دادم که خالم و مادرم ناراحت نشن ولی باز با مادر بزرگم دعواش شد. این قدر ادامه داد که از مادرم بگیر تا دختر خودش بهش گیر داد. ولی گوش نداد این قدر ادامه داد ادامه داد تا منم دخالت کردم و به مادم گفتم بریم خونه که خالم گفت مگه بچه ای خودت برو خونه بزرگ شدی البته با لحن مسخره کننده منم زدم بیرون اومدم خونه.
حالا مادرم اومده خونه با من قهره کرده؟
بنظرتون چی کار کنم اگه مشکلم رو بتونین حل کین تا عمر دارم سر نماز و هر جایی که می خواستم دعا کنم اول شما رو دعا می کنم.


چند سوال تصادفی

من 30 ساله هستم و حدود 6 سال است ازدواج کرده ام . من از ابتدای زندگی مشکل شکاکیت همسرم را دارم و این موضو ع تاثیر فراوانی در رابطه ما گذاشته است . من در زندگی خیلی کار کرده ام و هیچ وقت اجازه ندادم همسرم و فرزندم هیچ سختی تحمل کنند و تمام تلاشم را کرده ام . با پزشکی صحبت کرده ام و ایشان فرمودند مقصر تویی چون خواسته ای تمام بار زندگی را به تنهایی به دوش بکشی همسر تو در خانه با فرزندت با هیچ آسیبی اجتماعی و سختی روبه رو نبوده اند و این باعث شده است که ایشان اعتماد به نفس خود را از دست بدهد که حتی کوچکترین کارهای بیرون از منزل را نیز برای ایشان شما برایش انجام می دهید . و این موضوع باعث ایجاد ذهنیت در همسر شما شده است . شما باید کاری کنید که ایشان در زندگی سختی بکشند مدتی بار زندگی را به دوش ایشان بیاندازید و از ایشان بخواهید که حتما جایی مشغول به کار شود و زندگی را ایشان اداره کنند . کاری کنید که ناملایمات زندگی در اولویت بر ناملایمات روحی و فکری باشند . این آخرین راه است . می خواستم ببینم پیشنهاد مشاور سایت چیست ؟



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.