سلام

من مهسام 25سال دارم و مجرد.که تا قبل از ازدواج 2ابجیم خوشبخترین دختر بودم اما با ازدواج ابجی بزرگترم که به طلاق منجر شد و یه ابروریزی فجیع به بار اومد و با هزار بدبختی مجددا برگشتن سر خونه و زندگی و الحمد...الان خیلی خوشبختن اما اون فک کردن به اون ابروریزی سخت من و پدر مادر و خانوادم و اذیت میکنه.من ازدواج نکردم و زیاد سختگیر و مشکل پسند نیستم با وجود اینکه چهره معمولی دارم وضع مالی نسبتا خوبی دارم شاغلم روابط اجتماعی بالایی دارم دختر پاکی ام و....اما کیس خوبی واسه من نیومده!من فقط یه مرد با شخصیت و خوش اخلاق میخوام که دوسم داشته باشه همین!!!خوب بگذریم موضوع مشاوره خودم نیستم ابجی کوچکتر از خودمه که19سال داره .این ابجی بنده ظاهرا تو سن18سالگی با اقا پسری اشنا میشن و دیگه رابطشون منجر به ازدواج میشه (البته هههههمه خانواده ناراضی بودن و با چرب زبونی ابجیم دوروبر مامان بابام و اینکه خودکشی میکنم ومدتی از ماجرا گذشتن و ....بالاخره قبول کردن)طی این مدت ما از این اقا پسر ااااصلا راضی نبودیم و نیستیم رفتار خوبی نداره چون بچه اس و 20سال داره ثبات اخلاقی ام نداره!!!!!!!!از لحاظ فرهنگ و طبقه اجتماعی و....خیلیییی اختلاف داریم.این اقا و خانواده اش اااااااصلا حرف مارو متوجه نمیشن چند دفعه قرار شد مراسم عروسی بگیرن اما با دعوا و اختلاف خانواده ها به هم خورد دقیقا امروزم مراسم و که تعیین کردن مجددا به هم خوردسر یه مسیله کوچیک!!طرف به ابجیم اس زده که ما دیگه به درد هم نمیخوریم و باید جدا شیم و.....)گفتم که ثبات اخلاقی نداره بعدش شب میاد واسه خانواده هدیه میگیره واسه عذر خواهی خانواده اشم دددقیقا مث پسرشون رفتار میکنن خلاصه ما موندیم که که مانع ازدواجشون بشیم یا بذاریم ازدواج کنن؟از طرفی میترسیم که ازدواج کنن فردا پس فردا با یه بچه بیاد خونه!!!تورو خدا راه حلی بذارین جلوی پام من دارم دیوونه میشم شب و روزم شده گریه خورم تو زندگی کوووچکترین اشتباه و مشکلی ندارم این اطرافیان و خانواده ام دارن من و روحیه ام و ذره ذره اب میکنن به خدا دستم به کار نمیره اخه خدایا مگه من چه گناهی و مرتکب شدم !خونه ما شده تعزیه خونه!از طرفی ام میدونم با ابروریزی واسه ابجی بزرگترم این ابجیمم بهشون اضافه بشه من حتی اگه یه خواستگارم داشتم دیگه اونم یقینا ندارم(به فکر اینده خودمم هستم اما مهمتر از همه اینده و زندگی خواهرمه ترجیح میدم من تا عمر دارم ازدواج نکنم اما ابجیام خوشبخت و عاقبت به خیر شن)ممنون میشم من و راهنمایی کنین



با سلام واحترام
من 31ساله مهندس ساختمان استخدام رسمی با درآمد ماهانه1200000تومان حدود9ساله پیش با همسرم آشنا شدم ،ایشان تازه دیپلم هنرستان دررشته معماری گرفته بودنند.درنهایت هر دو خانواده بعد از گذشت 3ماه ازآشنایی ما درجریان قرار گرفتند و دراین فاصله ایشان را تشویق به ادامه تحصیل نمودم وبردم کلاس کنکورثبت نام کردم تااینکه درمقطع کاردانی دررشته معماری پذیرفته شدوبعد ازدوسال بعد ازتثیبت شرایط کاری وشروع به تحصیل من وهچنین ترم آخر کاردانی ایشان زمینه ازدواج فرآهم شد.دوره 2ساله دوستی ما رابطه گاهی خوب وبدی داشتیم ومشکل از جانب من بخاطر نوع تفکرات خشک وپوسیده وعدم برخورد صحیح با جنس مخالف بودبطوریکه رابطه دستوری حاکم شدوایشان بدلیل (سن17ساله )کمی که داشتندتحت تاثیر قرارگرفته وعلی رغم میل باطنی کرنش نشان میدادندومواردی که به ایشان تکلیف میکردم مثلا آرایش نکن ،حق بیرون رفتن با خواهررو نداری بیرون میری باید اطلاع بدی چه ساعتی میری وبرمیگردی و... که این مسائل متاثرازشرایط خانوادگی من بود.تا اینکه با مشکلاتی بیان آن خارج ازحوصله است ازدواج کردیم ومن هم تحصیل میکردم وهم کاروبه اصرارمن مجددادرکنکورسراسری شرکت کردند و دررشته مهندسی معماری پذیرفته شدندودرنهایت فارغ تحصیل گردیدند.ازابتدا به دیلل نحوه برخوردپدر وبویژه مادرمن تنش های درهمان ابتدا زندگی ما بوجود آمدواین برخورد ها ناشی ازعدم آگاهی ومدیریت پدر وبویژه مادرم بود که بخاطرفقرفرهنگ خانوادگی آنها ایجاد شد.شاید هم بعضی از حرفها ورفتارهای آنها تعمدی نباشدواین موضوع را من بارها به همسرم میگفتم ولی ایشان اصراربه اینکه من مدافع آنها هستم محکوم میکردودراین میان اصطکاک بین ما زیاد میشد وبه مشاجره ودعوا فیزیکی ختم میشدکه دوبارمادر وخواهر ایشان با تماسی که من گرفتم حضور پیدا کردن ولی متاسفانه ضعف مدیریت و عدم آگاهی آنها برای حل وفصل این موضوعات بی اساس منجر به شعله ورشدن دعوا میشد.واز آن ابتدا یکسری حرمت ها بین ما شکسته شدوسعی کردم ترمیم کنم ولی با یک تلنگرمجددمسائل دامن زده میشد،وتصمیم گرفتم با 2تا خواهر ایشان خیلی رسمی وسرد برخورد کنم.واین روند ادامه داشت تا سال90که گاهی روابط خوبی با همسرم داشتم وگاهی روابط سردی که ایشان پیشنهاد بچه دارشدن دادن ومن نمیپذیرفتم،ویک سال شانه خالی کردم وبالاخره سال 91با اصرار ایشان ومرافه ومراجعه به پزشک وتوصیه پزشک مبنی براینکه ایشان مدت طولانی ازدواج کردن وباردارنشدن مصلحت به اینکه باردار شوند.علی رغم میل باطنی من تصمیم گرفتیم بچه دار شویم.اسفند 92فرزندم به دنیا آمدوبعداز گذشت چند ماه کوران اختلاف همسرم با مادرم تا الان شعله وراست.حس عجیبی دارم نه علاقه ای به همسرم دارم نه به فرزندم دارم.زندگی سخت وکلیشه ای شده،دوستانم رنج سنی 50تا60ساله ازمهندسین همکارهستنند با روحیه های بالا واهل تفریح های سالم کوه ،جنگل وموسیقس دوسالی هست با اینها ارتباط دارم وبصورت هفتگی برنامه میذاریم ویا دورهم جمع میشویم اهل موسیقی وشعر هستنندلحظات شادی را باهم داریم،واقعا حوصله خونه رفتن ندارم هیچ جذابیتی برام نداره ،احساس میکنم فرزند 6ماه ام را دوست ندارم حوصله گریه کردنشم ندارکم،احساس میکنم با همسرم نمیتونم ارتباط بگیرم دیگه دوستش ندارم،ارتباط همسرم باخانواده اش معمولی است ایشان هم ابراز میکند زندگیش تباه شده واززندگی وازدواجش راضی نیست ومشکل اساسیش به یاد آوردن خاطرات تلخ گذشته است ،سردی بدی حبه زندگی ما حاکم شده،واقعا نمیدونم چی باید کنم.
توضیح اینکه ازلحاظ مالی وفرهنگی تقریبا هردوخانواده دریک سطح اند

من پسری 29 ساله که حدود 9 ماهه ازدواج کردم و حدود یک سال هم عقد بودیم. من و همسرم نسبت فامیلی داریم و مادر ایشون دخترخاله من میشن.خانواده همسرم مذهبی هستن و در ابتدا که در دوران آشنایی بودیم و بعد 3 یا 4 بار صحبت پدر ایشون اجازه نمیدادن ما زیاد صحبت کنیم و میگفتن صحبت نباید طولانی بشه چون از نظر اسلام صحیح نیست.من با همسرم سر بعضی مسائل مثل میزان مهریه و محل سکونت اختلاف داشتیم اما به اصرار خانوادم قبول کردم.بعد عقد چندین بار با همسرم در مورد بعضی رفتارای همسرم دعوامون میشد و همسرم بعد چند روز لجبازی قبول می کرداشتباه کرده و میگفت میدونستم حق با تو هست اما میخواستم لجبازی کنم تا شاید کوتاه بیای و قول میداد تکرار نکنه اما بعد یه مدت کوتاه دوباره همون رفتارهارو تکرار می کرد. خانواده همسرم در مورد انجام مراسمات یه مقدار به من سخت گرفتن و با اینکه اوضاع مالیشون خوب بود در مورد کارهایی که بر عهده خودشون بود خیلی کوناهی کردن . همسرم اصلا از من حمایت نمی کرد . بعد عروسی هم هر بار که با هم بحثمون می شد همسرم به دعوا و لجبازی میکشوند و اینقدر لجبازی و دعوا رو ادامه می داد که به دعوای فیزیکی کشیده میشد بعد ادامه نمیداد. مثلا در هر بار دعوا این لجبازی و دعوا تا 3 ساعت هم می کشید و من خیلی خسته و رنجور می شدم .چند بار قول داد که این رفتارشو تکرار نکنه اما نتونست به قولش عمل کنه . با مادر ایشون صحبت کردم و ایشون با همسرم صحبت کردن اما چیزی عوض نشد.همسرم یه مقدار خودبرتربین هست یعنی خودش و خانوادشو از همه بالاتر میدونه چون از نظر مالی یکم وضع بهتری دارن در حالی که از نظر من مادیات اهمیت زیادی نداره . من یکم آدم احساستی و در عین حال منطقی هستم یعنی برای من عشق و صداقت مهمتر از مسائل مادی هست. تا الان نتونستم با ایشون چند دقیقه منطقی صحبت کنم و به نتیجه برسیم چون ایشون خیلی آدم منطقی نیست . پیش مشاور رفتیم و اونجا هم قول داد که دعوا و لجبازی شدید نداشته باشه اما باز هم .... در مورد مشکلاتی که من داشتم ایشون هیچ وقت منو درک نکرد و کمکم نکرد . از نظر مادی که توقعاتشون مقداری بالا بود ولی وقتی نوبت خودشون میشد کمترین حد رو اختیار می کردن و از نظر عاطفی و احساسی هم من هیچ وقت نتونستم رو ایشون حساب کنم که مثلا بخوام باهاشون دردو دل کنم یا در مورد بعضی مشکلاتم با من همدردی کنن . متاسفانه با دوران عقد حدود دو ساله دارم ادامه میدم . در حال حاضر از ازدواجم پشیمان هستم و به ایشون علاقه ای ندارم . چند بار جدایی رو مطرح کردم اما ایشون قبول نمیکنه . الان نمیدونم چکار کنم.اصلا از زندگیم لذت نمیبرم و به شدت فکرم مشغوله و کمی افسرده شدم و از زندگیم دارم نا امید میشم. لطفا راهنماییم کنید

جدیدترین سوالات




من پسری 29 ساله که حدود 9 ماهه ازدواج کردم و حدود یک سال هم عقد بودیم. من و همسرم نسبت فامیلی داریم و مادر ایشون دخترخاله من میشن.خانواده همسرم مذهبی هستن و در ابتدا که در دوران آشنایی بودیم و بعد 3 یا 4 بار صحبت پدر ایشون اجازه نمیدادن ما زیاد صحبت کنیم و میگفتن صحبت نباید طولانی بشه چون از نظر اسلام صحیح نیست.من با همسرم سر بعضی مسائل مثل میزان مهریه و محل سکونت اختلاف داشتیم اما به اصرار خانوادم قبول کردم.بعد عقد چندین بار با همسرم در مورد بعضی رفتارای همسرم دعوامون میشد و همسرم بعد چند روز لجبازی قبول می کرداشتباه کرده و میگفت میدونستم حق با تو هست اما میخواستم لجبازی کنم تا شاید کوتاه بیای و قول میداد تکرار نکنه اما بعد یه مدت کوتاه دوباره همون رفتارهارو تکرار می کرد. خانواده همسرم در مورد انجام مراسمات یه مقدار به من سخت گرفتن و با اینکه اوضاع مالیشون خوب بود در مورد کارهایی که بر عهده خودشون بود خیلی کوناهی کردن . همسرم اصلا از من حمایت نمی کرد . بعد عروسی هم هر بار که با هم بحثمون می شد همسرم به دعوا و لجبازی میکشوند و اینقدر لجبازی و دعوا رو ادامه می داد که به دعوای فیزیکی کشیده میشد بعد ادامه نمیداد. مثلا در هر بار دعوا این لجبازی و دعوا تا 3 ساعت هم می کشید و من خیلی خسته و رنجور می شدم .چند بار قول داد که این رفتارشو تکرار نکنه اما نتونست به قولش عمل کنه . با مادر ایشون صحبت کردم و ایشون با همسرم صحبت کردن اما چیزی عوض نشد.همسرم یه مقدار خودبرتربین هست یعنی خودش و خانوادشو از همه بالاتر میدونه چون از نظر مالی یکم وضع بهتری دارن در حالی که از نظر من مادیات اهمیت زیادی نداره . من یکم آدم احساستی و در عین حال منطقی هستم یعنی برای من عشق و صداقت مهمتر از مسائل مادی هست. تا الان نتونستم با ایشون چند دقیقه منطقی صحبت کنم و به نتیجه برسیم چون ایشون خیلی آدم منطقی نیست . پیش مشاور رفتیم و اونجا هم قول داد که دعوا و لجبازی شدید نداشته باشه اما باز هم .... در مورد مشکلاتی که من داشتم ایشون هیچ وقت منو درک نکرد و کمکم نکرد . از نظر مادی که توقعاتشون مقداری بالا بود ولی وقتی نوبت خودشون میشد کمترین حد رو اختیار می کردن و از نظر عاطفی و احساسی هم من هیچ وقت نتونستم رو ایشون حساب کنم که مثلا بخوام باهاشون دردو دل کنم یا در مورد بعضی مشکلاتم با من همدردی کنن . متاسفانه با دوران عقد حدود دو ساله دارم ادامه میدم . در حال حاضر از ازدواجم پشیمان هستم و به ایشون علاقه ای ندارم . چند بار جدایی رو مطرح کردم اما ایشون قبول نمیکنه . الان نمیدونم چکار کنم.اصلا از زندگیم لذت نمیبرم و به شدت فکرم مشغوله و کمی افسرده شدم و از زندگیم دارم نا امید میشم. لطفا راهنماییم کنید

چهل سال سن دارم ودارای مدرک لیسانس وحدودا 10 سال ازدواج کرده ام ودارای دوبچه 7ساله و1/5می باشم خانم بنده پرستار وبیش از یکسال است در یکی از بیمارستانهای شهرمان مشغول به کار شده نزدیک به سه ماه است که بدون دلیل خواصی مصرر در طلاق شده است واظهار می دارد که از زندگی با تو خسته شده ام ومن طلاق بده خانم من مشکل کم کاری تیرویید دارد و در عرض سه ماه بوسیله کپسولهای لاغری که از ماهواره تبلیغ می شد اسلیمیک کوییک بیش از 25 کیلو از وزن بدنش را از دست داد 85 کیلو شده 60 کیلو که بقول خودش اعتناد به نفسش بالا رفته من در تمام مدت کارش که بیشتر شیفت شبکاری می گرفت بچه یک ماهه را می گرفتم والان حتی بچه ها را نمی خواهد ولی من حاضر به جدایی نیستم از زندگی راضیم هم خانمم را عاشقانه دوست دارم وهم بچه هایم را خانم من 30 ساله خیلی پرخاشگر وخودرای شده می گویی تو من را طلاق بده میخواهم زندگی پس از طلاق را تجربه کنم وخودم بعدا بهت رجوع می کنم ولی من بخاطر خودش چهار چوب زندگی حاضر به متارکه نیستم اون هم از خونه رفته ودیگر نمی دانم با اون چه رفتاری کنم از تهدید تا جدیدا خواهش والتماس به اون نتونستم کاری از پیش ببرم حاضر نیست دکتر روان شناس برویم به کارش اهمیت می دهد می گویی ترا در قلبم کشته ام وتا ابد باتو زندگی نمی کنم در صورت امکان راهنماییم کنید.
جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

طلاق به خاطر اختلاف فرهنگی خانواده ها

مردی 35 ساله هستم. مدت 3 ماهه که ازدواج کردم و متاسفانه انتخاب مناسبی انجام ندادم و الان با خانمم و خانواده ایشان به دلایل زیادی مشکل دارم که یکی از بزرگترین مشکلات تفاوت فرهنگی دو خانواده هست. می دونم که این زندگی آینده ای نداره و میخوام قبل از اینکه با ورود یک بچه مشکل چندین برابر بشه از ایشون جدا بشم. اما مشکل اینجاست که خانواده همسرم متاسفانه خیلی خشن هستند و روی طلاق بسیار حساس. میترسم با عنوان کردن موضوع طلاق دست به کارای خطرناکی بزنن که جبران ناپذیر باشه. خیلی راحت بگم، از چاقو و چاقو کشی ابایی ندارن. به نظر شما من باید چکار کنم؟ یه جورایی با مطرح کردن موضوع طلاق جونم در خطر خواهد افتاد. لطفا راهنمایی بفرمایید.



200
امتیاز جایزه داشت!
0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

7


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

7 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز


بهترین جواب :

0
7
230

pooyesh

مرسی‌ از اطلاعات بیشتری که دادین و عذرخواهی بابت تاخیر طولانی. مشکلاتی رخ داده بود که باعث این تاخیر شد.. من نمیدونم که تصمیمتون برا جدا شدن چقد جدیه الان. چون بعضی‌ وقتها آدما به لحاظ احساسی‌ و ذهنی‌ از رابطه اومدن بیرون قبل از اینکه طلاق رسمی‌ گرفته باشن.. اگه شما تو این حالت هستین که به نظرم باید با گفتگو با خود خانومتون شروع کنین، که اونم فکر کنم اگه یه روانشناس بتونه برا این گفتگو کمکتون کنه خیلی‌ بهتره.. وقتی‌ خانومتون راضی‌ بشه، میتون خانواد‌ش رو هم کم کم راضی‌ کنه.. و همچنان فکر می‌کنم که همچین مواقعی بزرگترای خانواده‌ها خیلی‌ می‌تونن به کاهش تنش کمک کنن. یعنی‌ یه بزرگتر از خانوادهٔ شما و یه بزرگتر از خانوادهٔ خانومتون. حالا اگه هنوز تو مرحلهٔ تردید هستین، یعنی‌ هم خانومتون رو دوست دارین و هم دوست ندارین! یعنی‌ یه ویژگی هاییشون رو دوست دارین و یه ویژگیهایی رو دوست ندارین، اینجا به نظرم ارزش داره که رو رابطه کار بشه..
باید اختلاف‌ها رو مشخص کرد و دسته بندیشون کرد.. به صورت کلی‌، تو هر ازدواجی یه سری مسایل هست که می‌شه روشون کار کرد و حلشون کرد و یه سری مسائل هست که اختلافا اساسیه که کاریشون نمی‌شه کرد و باید فقط پذیرفتشون و تلاش کرد که با آرامش و کمترین تنش راجع بشون حرف زد.. حالا، همینطور که گفتین خانومتون از خودتون خیلی‌ کوچیکتره که این در ذات خودش اشکالی‌ نداره.. به مزایای سن پأینشن فکر کنین، اون مزایا بهتون انرژی میده که با مشکلات بهتر کنار بیاین. یکی‌ از مشکلات این اختلاف سنّی اینه که به لحاظه رشدی و پختگی می‌تونن تو مرحله ای عقب تر از شما باشن.. می‌شه با حوصله و آرامش باهاشون صحبت کرد و فضای رشد رو براشون فراهم کرد.
در آخر دانش و تجربه من بهم میگه که همهٔ ازدواج ها سخت هستن و نیاز به کار کردن دارن، بهتره که آدما شباهت بیشتری تو یه سری زمینه‌های کلیدی داشته باشن، ولی‌ در نهایت ازدواج سخته.. بهترین زوج ها هم اختلاف دارن و باید یاد بگیرن که چجوری با هم تامل کنن.. بعضی‌ وقتها بهتره به جای عوض کردن رابطه انرژی گذشت و رابطه‌رو بهتر کرد.. من کلا با این بیشتر موافقم!
0
امتیاز


20370
9834
67969

Guest

مثلا یکم متفاوت شد به نظرم از یه وکیل خوب مشورت بگیر تا پرونده طلاق پیش ببره و از خطرات احتمالی جلوگیری کنه خیالتم راحته
وکیل از ما
0
امتیاز


3
26
44

aminshokri77

عزیزم مگه شهر هرته . از های و هوی خانواده همسرت نترس . در یک کلام گوه خوردن که بخوان با چاقو بزننت . اگر جرات دارن یک خراش بندازن روت تا ازشون شکایت کنی و هم ادب میشن و هم بواسطه همین شکایت طلاق دادن همسرت هم راحتتر در مسیرش پیش میره . زندگی خودت رو هدر همچین خانواده ای نکنی که عمرتو بریزی به پاشون . این زنو هم با اردنگی طلاق بده . منتظریم که ببینیم چکار کردی . نترس که کاملا بیخوده .
0
امتیاز


پاسخ کارشناس این حوزه:
0
7
230

pooyesh

مرسی‌ از اطلاعات بیشتری که دادین و عذرخواهی بابت تاخیر طولانی. مشکلاتی رخ داده بود که باعث این تاخیر شد.. من نمیدونم که تصمیمتون برا جدا شدن چقد جدیه الان. چون بعضی‌ وقتها آدما به لحاظ احساسی‌ و ذهنی‌ از رابطه اومدن بیرون قبل از اینکه طلاق رسمی‌ گرفته باشن.. اگه شما تو این حالت هستین که به نظرم باید با گفتگو با خود خانومتون شروع کنین، که اونم فکر کنم اگه یه روانشناس بتونه برا این گفتگو کمکتون کنه خیلی‌ بهتره.. وقتی‌ خانومتون راضی‌ بشه، میتون خانواد‌ش رو هم کم کم راضی‌ کنه.. و همچنان فکر می‌کنم که همچین مواقعی بزرگترای خانواده‌ها خیلی‌ می‌تونن به کاهش تنش کمک کنن. یعنی‌ یه بزرگتر از خانوادهٔ شما و یه بزرگتر از خانوادهٔ خانومتون. حالا اگه هنوز تو مرحلهٔ تردید هستین، یعنی‌ هم خانومتون رو دوست دارین و هم دوست ندارین! یعنی‌ یه ویژگی هاییشون رو دوست دارین و یه ویژگیهایی رو دوست ندارین، اینجا به نظرم ارزش داره که رو رابطه کار بشه..
باید اختلاف‌ها رو مشخص کرد و دسته بندیشون کرد.. به صورت کلی‌، تو هر ازدواجی یه سری مسایل هست که می‌شه روشون کار کرد و حلشون کرد و یه سری مسائل هست که اختلافا اساسیه که کاریشون نمی‌شه کرد و باید فقط پذیرفتشون و تلاش کرد که با آرامش و کمترین تنش راجع بشون حرف زد.. حالا، همینطور که گفتین خانومتون از خودتون خیلی‌ کوچیکتره که این در ذات خودش اشکالی‌ نداره.. به مزایای سن پأینشن فکر کنین، اون مزایا بهتون انرژی میده که با مشکلات بهتر کنار بیاین. یکی‌ از مشکلات این اختلاف سنّی اینه که به لحاظه رشدی و پختگی می‌تونن تو مرحله ای عقب تر از شما باشن.. می‌شه با حوصله و آرامش باهاشون صحبت کرد و فضای رشد رو براشون فراهم کرد.
در آخر دانش و تجربه من بهم میگه که همهٔ ازدواج ها سخت هستن و نیاز به کار کردن دارن، بهتره که آدما شباهت بیشتری تو یه سری زمینه‌های کلیدی داشته باشن، ولی‌ در نهایت ازدواج سخته.. بهترین زوج ها هم اختلاف دارن و باید یاد بگیرن که چجوری با هم تامل کنن.. بعضی‌ وقتها بهتره به جای عوض کردن رابطه انرژی گذشت و رابطه‌رو بهتر کرد.. من کلا با این بیشتر موافقم!
0
امتیاز


1
1
38

Azarakhsh

با سلام.
بنده شیرازی هستم و در شیراز زندگی میکنم و همسر بنده اهل یکی از شهرستان های استان خودمون به نام مرودشت هستند. بنده 35 سالمه و ایشون 22 سالشون هست. طریقه آشنایی ما کاملا سنتی و از طریق معرفی یکی از همکاران بنده بود. بزرگترین عاملی که باعث شد بنده فکر کنم میتونم با ایشون زیر یک سقف زندگی کنم در وهله اول زیبایی و سن کم ایشون و در مرحله دوم برداشتی بود که من از صحبت های اولیه ایشون روی قدرت فهمشون داشتم. ایشون در روز اول آشنایی بسیار بزرگتر و خردمندانه تر از سنشون صحبت میکردن و این موضوع منو کاملا شگفت زده کرد که یه دختر در این سن کم چطور میتونه اینقدر دیدش به زندگی و مسائل اون عمیق باشه! اما متاسفانه به محض ازوداج کردن تمام اون فهم و درک یک شبه نابود شد و بهانه گیری ها در مورد مسائل مختلف شروع شد. من روز اول به ایشون گفته بودم که من در حال حاضر به دلایل مختلف بدهکار هستم و مشکلات شغلی زیادی هم دارم و ایشون کاملا پذیرفتند که تا مدت ها توقعی از من نداشته باشن اما افسوس...!
0
امتیاز
reza5500 : تفاوت سن هاتون خیلی زیاده! بچه هم دارید؟ میشه گفت گول ظاهرش رو خوردید و با باطل درونی اون اهمیتی ندادید. معمولا در سن 22 سالگی خب توقعات ایشون زیاده و از شما انتظار داره! - 12 مهر ماه 1395


3
5
18

reza5500

سلام
به نظر من بهتره با همسرتون یا کنار بیاین یا به طور غیر مستقیم مسئله طلاق رو مطرح کنید.
یعنی اول با همسرتون در مورد تفاهم ها و اختلافاتتون صحبت کنید ،تا به نتیجه (طلاق) برسید.
یا می تونید رابطه خودتون رو با همسرتون سردتر کنید تا خودش ازتون خسته بشه!
0
امتیاز


پاسخ کارشناس این حوزه:
0
7
230

pooyesh

با وجود اینکه مسأله پیچیده به نظر میرسه ولی‌ می‌شه براش راه حل پیدا کرد. من به عنوان یه زوج و خانواده درمانگر نیاز به اطلا بیشتری دارم برای نظر دادن.. مثلا اینکه تو چه شهری زندگی‌ می‌کنین چون شهرای مختلف فرهنگی متفاوتی دارن، از همه چی‌ مهمتر اینکه دلیل ازدواج چی‌ بوده، چه ویژگی‌‌های مثبتی تو همسرتون دیده بودین که تصمیم گرفتین باهاشون وارد زندگی‌ بشین، فرهنگ دو خانواده چجوریه چون تو بعضی‌ فرهنگها تو موارد اینجوری بزرگای خانواده باهم وارد گفتگو میشن و تنش رو کاهش میدن، یا به صورت کلی‌ تر، هر فرهنگی‌ شیوه‌های خاصه خودشو داره برا مدیریت بحران، پس مهم که راجع به فرهنگ خانواده‌ها بدونیم، همسرتون چند سال داره، تو شهری که هستین دیدگاه آدما نسبت به طلاق چیه، خانومتون کار می‌کنه یا نه، چقد مستقل است، نظر ایشون راجبه جدا شدن از شما چیه، چون اگه شما دو نفر موافق جدا شدن باشین اون وقت می‌شه با کمک ایشون خانواده رو آروم کرد... در چنین مواقعی کمک گرفتن از روانشناس‌ها خوب به نظر میرسه. اگه تمایل دارین که بیشتر صحبت کنیم میتونین به support [at] soja.ir ایمیل بدین و این سوال‌ها رو تا اونجایی که میتونین جواب بدین... اونها اطلاعات رو با بنده درمیون میذارن و من می تونم جواب آگاهانه تری به سوال شما بدم.
0
امتیاز
Azarakhsh : با سلام و تشکر از شما. ایمیلی حاوی پاسخ به سوالات جنابعالی به آدرس ذکر شده توسط شما ارسال شد. منتظر پاسختون هستم. - 11 مهر ماه 1395
Azarakhsh : کماکان منتظر پاسخ شما هستم جناب! - 13 مهر ماه 1395
.:.soja.:. : ایمیل و پاسخ شما دریافت شد و برای پاسخگویی به کارشناس حوزه ی روانشناسی ارسال شده است. ضمن عذرخواهی از وقفه ی پیش آمده، در اسرع وقت پاسخ در همین صفحه ثبت می شود. - 13 مهر ماه 1395


20370
9834
67969

Guest

سلام
به نظرم بهتره به گذشته برگردید و خاطرات رو با همسرتون مرور کنید و به نوعی وجدانشو بیدار کنی که جریان رو درک کنه روش های زیادی وجود داره از کتاب تا فیلم میتونه حرف شما رو بهشون منتقل بکنه
البته روی طلاق نه بلکه چیزاهایی که شما رو بهشون نزدیک کرده ولی بعد ازدواج دیگه ندیدید رو بازگردانی کنید
0
امتیاز




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان


20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


17500 امتیاز هدیه بهترین جواب




















پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.