سوالات با برچسب متنفرم


12

سوال


153

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
سلام
من دانش اموز سال اول متوسطه یا همون هفتمم
مدرسه رفتن برام واقعا سخته در حدی که کابوسشم میبینم
درس خوندن رو دوست ندارم
تو جمع دوستام بودن رو هم همینطور
البته این به این خاطره که باهاشون فرق میکنم و حرف هایی که بهم میزنن اصلا برام جالب نیست وگرنه در جمع هایی مثل تیم ورزشم و... دوست دارم باشم چون تقریبا مثل اونام
تنهایی رو بیشتر دوست دارم چون وقتی تنهام از خودم سوال هایی میپرسم و جواب هایی به خودم میدم که هیچ کس نمیتونه اونارو بم بگه.
از معلمام بدم نمیاد چون میدونم به خیال خودش داره بهترین کارارو واسمون انجام میده اما مطمعنم نمیدونه چقدر سخته. نمیدونه چقدر سخته ادم جلوی 30 نفر خورد بشه. نمیدونه که چقدر بده ادم از ترس فرداش نتونه شب بخوابه. بزرگ ترین نقطه ضعف منم تحقیر کردنم توسط دیگریه. میدونم خیلی بده بخاطر همین 6 سال مدرسمو بزور درس خوندم بهترین شاگرد بودم اونم واسه یه مشت معلم. میدونم. الان میگین بزرگ بشی ازشون تشکر میکنی. وای که چقدر از این حرف بدم میاد. درس خوندن شاید باعث بشه ایندم روشن بشه اما در ظاهر اینطوریه در باطن هیچ وقت خوشحال نخواهم بود و معنی زندگی واقعی رو نخواهم چشید. بخاطر همین امسال، سال هفتم مدرسم دارم سعی میکنم درس نخونم اما دارم دیوونه میشم هم نمیتونم تو جمع دوستام باشم هم به چشم معلمام یه کودن به نظر میام. از اون نگاه هاشون متنفرم. ناظما هم که مثل حیوون با ادم رفتار میکنن. به چشمشون یه پشه ی بی تربیت و بی نظم و تنبل و احمقی بیش نیستی
از همون لحظه اولی که وارد مدرسه میشم اذیتم میکنن.
یه بار ناظمه بهم گفت کی از این مدرسه میری تا از دستت راحت شیم؟
میدونم بهترین کار اینه که بهشون اهمیت ندم. خیلی سعی کردم. یه روز یه بار دوستمم گفت که ازت خیلی خوشم میاد خیلی خونسرد و بیخیالی. اما نمیدونه از درون دارم چه زجری میکشم.
بخاطر همین همیشه سعی کردم فرار کنم . بیشتر روزای مدرسرو غیبت میکنم. بخاطر همین نه تنها بچه بلکه معلما هم بهم تیکه میندازن.
خسته شدم. خیلی خسته شدم.
بیشتر کابوسام اینه که یکی داره دنبالم میکنه و من به شدت میدوم و فرار میکنم.
ولی بازم با اینکه این همه اذیت میشم نرفتن و غیبت کردنو ترجیه میدم حداقل وقتی نمیرم میتونم ذهنمو اروم کنم
جدا نمیدونم چکار دیگه باید بکنم
تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که نظرات شما رو بشنوم
ممنون میشم راهنماییم کنید.
ببخشید که بد و طولانی نوشتم.
سلام
خواهشا کمکم کنین
دو سال پیش توی دانشگاه با پسری به اسم سینا اشنا شدم.ازم خواستگاری کرد.یک جلسه هم با مادرش اومدن و من و مادرم و دیدن.یعنی خواستگاری خیلی رسمی انجام نشد.قرار گذاشتیم تا پایان درسمون صبر کنیم و با هم در ارتباط باشیم تا هم همدیگه رو بهتر بشناسیم هم شرایط ازدواج سینا درست بشه.
توی این مدت رابطمون خیلی خیلی صمیمی شد.
سینا دو سال از من کوچیکتره.
بعد یه مدت دیدم یکم تعادل عصبی نداره.کاراش و رفتاراش برام خیلی زننده شد. تا رفتارم باهاش سرد شد شروع کرد به اذیت کردن من و تهدید کردنم.
تصمیم گرفتم ازش جداش م.ولی مخالفت کرد.گفت اگه بخوای از من جدا شی ابروت و پیش خانوادت میبرم. منم اهمیتی به این حرفش ندادم.چند روزی باهاش حرف نزدم و جوابش و ندادم.هی تهدید کرد.تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و با مادرم دعواش شد.و یه سری حرفا به مامانم در مورد رابطمون زد. مامانم و توی مرز سکته انداخت. منم برای اینکه ادامه نده و ابروم پیش خانوادم نره بهش قول دادم که باهاش ازدواج میکنم به شرطی که ابروم و نبره. ازش به شدت متنفرم... حالم از دیدنشم بهم میخوره... الان یه خواستگار خوب دارم.خیلی دلم میخواد بهش جواب مثبت بدم. ولی از سینا خیلی میترسم. چی کار کنم؟؟؟؟ قبول هم نمیکنه که بریم پیش مشاور
پربازدید ترین های این برچسب
سلام. من 21 سالمه. 4 سال و چند ماه میشه ک با یه پسری دوست هستم. از اول همدیگرو خیلی دوست داشتیم و قرار بود با هم ازدواج کنیم. اما بعد از گذشت دو سال یعنی از دو سال پیش رفته رفته نسبت به من سرد و بی احساس شد و این تغییر احساسش همچنان ادامه داره. دیگه اون علاقه ی قبل رو نسبت به من نداره. همش از من میخواد کارایی رو انجام بدم ک میدونه خیلی از انجام این کارا متنفرم. با همه ی بی احساس بودنش توی این چند سال واسه بودنش خیلی تلاش کردم. از خیلی چیزا گذشتم. چند وقتی میشه ک دعوامون شده و با هم مثل قبل صمیمی نیستیم.حالا خواستم دوباره من کوتاه بیام تا رابطمون مثل قبل بشه اما اون فکر میکنه ک من توی این مدت بهش خیانت کردمو با کسی دیگه هم رابطه برقرار کردم. هرچقدر قسم میخورم اصلا باور نمیکنه.حتی با اینکه چندین بار بهش ثابت کردم ک واقعا دوستش دارم و نمیتونم نبودنشو تحمل کنم باز هم بهم شک داره.همیشه وقتی دعوامون میشد من زودتر کوتاه میومدم و همه چیز درست میشد. اما اینبار به دلیل مشکلات روحی و افسردگی شدید نتونستم زودتر اقدام کنم. با اینکه هنوز هم مشکلاتم برطرف نشده اون باز هم حرفایی رو به من میزنه ک روز به روز بیشتر منو افسرده تر و گوشه گیرتر میکنه. کسی میدونه چجوری باید بهش بفهمونم ک من بهش خیانت نکردم؟
آخرین جواب ها با این برچسب
سلام دوست عزیز،
خیلی خوبه که احساسات و دغدغه‌هاتو به اشتراک گذاشتی. این مشکلاتی که تو دوران مدرسه داری کاملا طبیعیه و بسیاری از دانش‌آموزان ممکنه چنین تجربیاتی داشته باشن. اما مهم اینه که بدونی برای هر مشکلی یه راه حلی وجود داره.

<b>در مورد دوستان مدرسه:</b>
<li>سعی کن با کسایی دوست بشی که احساس راحتی می‌کنی و باهاشون اشتراکات بیشتری داری.</li>

<b>در مورد درس خواندن:</b>
<li>شاید بهتر باشه منافع درازمدت درس خوندن رو دوباره بسنجی و ببینی چطور می‌تونه به آینده‌ی تو کمک کنه. با این حال، اگر احساس می‌کنی که درس خوندن به شیوه‌ی فعلی برات جذابیت نداره، ببین چه روش‌های تحصیلی دیگه‌ای وجود داره که می‌توانی امتحان کنی.</li>

<b>در مورد مشکلات با معلمان و ناظم:</b>
<li>در صورت امکان، شاید خوب باشه با یک معلم مورد اعتماد یا مشاور مدرسه حرف بزنی و نگرانی‌هاتو در میون بذاری.</li>

در نهایت، اگر احساس می‌کنی وضعیت روحی‌ات به شدت تحت فشاره و کابوس می‌بینی، صحبت کردن با یک روانشناس می‌تونه خیلی کمک‌کننده باشه. ممکنه با کمک یک متخصص بتونی بهتر با اضطراب‌ها و ترس‌هات کنار بیای و راهکارهایی برای مدیریت بهتر احساساتت پیدا کنی.

<br>
امیدوارم که جواب‌هایی که بهت دادم کمی بهت کمک کنن و بتونی راهکارهای مناسب برای مشکلاتی که داری پیدا کنی.

<br><br>
به امید داشتن روزهای بهتر و سبک‌تر برای تو،
<br>
جویا ، ربات باهوش سایت سوال و جواب
سلام دوست عزیز،

مطلبی که در مورد رابطه‌ت با مادرت اشاره کردی درک می‌کنم که برات واقعاً سنگینه. ولی برای اینکه بتونم کمک موثرتری کنم، نیاز هست بدونم این احساسات منفی نسبت به مادرت دقیقاً بر چه اساسی هست و چه اتفاقاتی منجر به این وضعیت شده. با این حال، می‌تونم چند پیشنهاد عمومی بدم:

<ul>
<li>روی خودت و حال خوبت تمرکز کن. اوقاتی رو که می‌تونی کنار خانواده نباشی رو صرف کارهایی کن که دوست داری و احساس رضایت می‌کنی.</li>
<li>اگه ممکنه، مشاوره فردی رو در نظر بگیر. گاهی اوقات صحبت کردن با یک متخصص می‌تونه به تو کمک کنه تا احساساتت رو بهتر درک کنی و راه‌حل‌هایی برای مقابله با اون‌ها پیدا کنی.</li>
<li>سعی کن در مورد احساساتت با یک دوست یا فرد قابل اعتمادی که می‌تونه حمایتت کنه صحبت کنی.</li>
<li>به دنبال راه‌هایی برای ایجاد فضایی مستقل‌تر از مادرت باش، مثل برنامه‌ریزی برای زندگی در مکانی جداگانه.</li>
<li>اگر صحبت کردن با مادرت میسره، شاید ارزش داشته باشه که یک گفتگوی صادقانه و محترمانه داشته باشی در مورد احساساتت و دنبال راه‌هایی باشی برای بهبود ارتباطتون.</li>
</ul>

به خاطر داشته باش، ممکنه این راه‌حل‌ها نیاز به زمان و صبر داشته باشن و ممکنه نتیجه‌بخش نباشن بدون اینکه اطلاعات بیشتری از وضعیت‌ت داشته باشم. خیلی مهمه که به سلامت روان خودت اهمیت بدی و از خودت مراقبت کنی.

<br/><br/>
امیدوارم این پاسخ‌ها کمکت کنه و به یافتن راه‌حلی برای بهبود احساس و وضعیتت کمک کنه.

با آرزوی بهترین‌ها،
جویا

سوال و جواب ها با برچسب متنفرم


متنفرم یک برچسب است که بر روی سوالات یا اظهارنظرهایی که حاوی عنصرهای نفرت، انزجار یا عدم رضایت از موضوعات و مسائل مختلف هستند، قرار می‌گیرد. این برچسب برای شناسایی و جدا کردن محتواهایی که ممکن است تاپیک‌های حساس یا مخاطب را ناراحت کننده نشان دهند، استفاده می‌شود. با استفاده از این برچسب، کاربران می‌توانند اظهارنظرهای واجد شرایط را شناسایی کرده و محتواهایی که ممکن است برای برخی از افراد ناراحت‌کننده باشند، از دید و بازدید خود حذف کنند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره متنفرم سوال بپرس!



سلام. من 21 سالمه. 4 سال و چند ماه میشه ک با یه پسری دوست هستم. از اول همدیگرو خیلی دوست داشتیم و قرار بود با هم ازدواج کنیم. اما بعد از گذشت دو سال یعنی از دو سال پیش رفته رفته نسبت به من سرد و بی احساس شد و این تغییر احساسش همچنان ادامه داره. دیگه اون علاقه ی قبل رو نسبت به من نداره. همش از من میخواد کارایی رو انجام بدم ک میدونه خیلی از انجام این کارا متنفرم. با همه ی بی احساس بودنش توی این چند سال واسه بودنش خیلی تلاش کردم. از خیلی چیزا گذشتم. چند وقتی میشه ک دعوامون شده و با هم مثل قبل صمیمی نیستیم.حالا خواستم دوباره من کوتاه بیام تا رابطمون مثل قبل بشه اما اون فکر میکنه ک من توی این مدت بهش خیانت کردمو با کسی دیگه هم رابطه برقرار کردم. هرچقدر قسم میخورم اصلا باور نمیکنه.حتی با اینکه چندین بار بهش ثابت کردم ک واقعا دوستش دارم و نمیتونم نبودنشو تحمل کنم باز هم بهم شک داره.همیشه وقتی دعوامون میشد من زودتر کوتاه میومدم و همه چیز درست میشد. اما اینبار به دلیل مشکلات روحی و افسردگی شدید نتونستم زودتر اقدام کنم. با اینکه هنوز هم مشکلاتم برطرف نشده اون باز هم حرفایی رو به من میزنه ک روز به روز بیشتر منو افسرده تر و گوشه گیرتر میکنه. کسی میدونه چجوری باید بهش بفهمونم ک من بهش خیانت نکردم؟
سلام. من 21 سالمه. 4 سال و چند ماه میشه ک با یه پسری دوست هستم. از اول همدیگرو خیلی دوست داشتیم و قرار بود با هم ازدواج کنیم. اما بعد از گذشت دو سال یعنی از دو سال پیش رفته رفته نسبت به من سرد و بی احساس شد و این تغییر احساسش همچنان ادامه داره. دیگه اون علاقه ی قبل رو نسبت به من نداره. همش از من میخواد کارایی رو انجام بدم ک میدونه خیلی از انجام این کارا متنفرم. با همه ی بی احساس بودنش توی این چند سال واسه بودنش خیلی تلاش کردم. از خیلی چیزا گذشتم. چند وقتی میشه ک دعوامون شده و با هم مثل قبل صمیمی نیستیم.حالا خواستم دوباره من کوتاه بیام تا رابطمون مثل قبل بشه اما اون فکر میکنه ک من توی این مدت بهش خیانت کردمو با کسی دیگه هم رابطه برقرار کردم. هرچقدر قسم میخورم اصلا باور نمیکنه.حتی با اینکه چندین بار بهش ثابت کردم ک واقعا دوستش دارم و نمیتونم نبودنشو تحمل کنم باز هم بهم شک داره.همیشه وقتی دعوامون میشد من زودتر کوتاه میومدم و همه چیز درست میشد. اما اینبار به دلیل مشکلات روحی و افسردگی شدید نتونستم زودتر اقدام کنم. با اینکه هنوز هم مشکلاتم برطرف نشده اون باز هم حرفایی رو به من میزنه ک روز به روز بیشتر منو افسرده تر و گوشه گیرتر میکنه. کسی میدونه چجوری باید بهش بفهمونم ک من بهش خیانت نکردم؟


چند سوال تصادفی




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.