سوال و جواب ها با برچسب باهاش حرف بزنم


تگ "باهاش حرف بزنم" به مفهوم دعوت به بحث و گفتگو با یک فرد یا گروه در مورد یک مسئله یا موضوع خاص بر روی این سکوی پرسش و پاسخ است. این تگ به کاربران امکان می‌دهد با دیگران ایده‌ها، دیدگاه‌ها و تجربیات خود را به اشتراک بگذارند و از آن برای یادگیری، تبادل نظر، یا حتی حل مسائل استفاده کنند. این تگ اهمیت زیادی در ایجاد فضای انگیزشی و سازنده برای تبادل نظرات و ارتباطات معنی‌دار بین کاربران دارد و فرصت‌های بیشتری برای رشد شخصی و افزایش دانش و شناخت ارائه می‌دهد.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره باهاش حرف بزنم سوال بپرس!



سلام خدمت مشاور و استاد محترم
من ساکن خارج از کشور هستم خواهر شوهرم که خیلی باهم صمیمی بودیم و همه حرفهایم را باهاش میزدم حدود یکسال هست که اومده با ما زندگی میکنه من محرم میدونستمش و بی منت مجانی خونه ما یک اتاق و حمام و دستشویی برای خودش داره وتاحالا هیچ پولی برای غذا نداد ه و تا حالا دست به سیاه و سفید نزده نهار و شامش آماده است شوهرم میخره من میپزم خونه را دایم مرتب میکنم کم کم از پیش چشمم افتاد که اینقدر تنبل و غیر مسول است با این حال باز هم با خودم کنار اومدم تا این که به طور اتفاقی وقتی دخترم با موبایل عمه اش بازی میکرد پیامی از خواهر شوهر دیگرم رسید دخترم گوشی را به من داد و گفت مامان درستش کن بازی ام قطع شده من دیدم واتس اپ باز شده و چشمم به اسم خودم وهزار تا حرف های ناجور خورد میدونم کارم درست نبود ولی کاش هیچ وقت ندیده بودم راجع من و بچه هام و خانواده ام القابی زشت استفاده کرده بودند راجع به دختر بزرگم که 12 سال داره حرفهایی نوشته بودند .... که بهتر میدونم راجع بهش چیزی ننویسم از آون روز افسرده شدم آگه به شوهرم بگم من را محکوم میکنه چرا رفتی سر موبایلش .
حالا بگید من چکار کنم دیگه دلم نمیخواهد به این گربه بی چشم و رو که هر آنچه من بهش گفتم را کف دست همه گداشته زندگی کنم دلم نمیخواهد با یک نامحرم و سو استفاده گر هم خانه باشم نظرتان چیه بهش بگم من صدای تو را شنیدم که این حرفها را میزدی باهاش حرف بزنم شاید از خونه مون بره لطفا نظرتان را بدهید درسته من کانادا هستم و همه حرفشان را راحت میزنند ولی من و شوهرم خیلی بی زبون هستیم و ملاحظه مردم را میکنیم همه دوستامون تعجب کردند که مفت و مجانی خونه مون است ولی این ها برای من مهم نیست آگه 1000 دلار هم بده من دیگه نمیخواهم با ما زندگی کنه تو را خدا جوابم را بدهید هیشکی جوابم را نمیده اینجا هم مشاورش با فرهنگ ما جور در نمیاید من میخواهم شرمنده اش کنم که دیگه روش نشه اینجا بمونه

از شما پیشاپیش سپازگزارم

سلام م ن دختری22 ساله هستم چندسالی هست که یه حس خاصی به پسرعمم دارم که6ماه ازم بزرگتره دو سه سال احساسم خیلی بیشتر شد خیلی زیاد خوابشو میبینم.الکی بغض دارم همش گریه میکنم .نمیدونم چیکارکنم نمیدونم اون اصلا من و دوست داره بعضی اوقات احساس میکنم بهم توجه میکنه اما گاهی هم ن.یکم مبهمه احساس میکنم دوسم داره اما اصلا بروز نمیده واقعا حالم بده هر روز بدترهم میشم.بچه که بودیم همیشه ازم حمایت میکردحالا وقتی جایی باشیم همیشه اون سلام میکنه یا گاهی باهام شوخی میکنه.گاهی که رمان زیادی باشه که ندیدمش یا ببینمش و باهام نحرفیم شک میکنم که اصلا عاشقش هستم یا ن امابه معنی واقعی تمام زندگیم و احاطه کرده خیالم خوابم فکرم.توی خیابون که میرم چشمم به آدماشاید ببینمش یا به پلاک موتورها و ماشین ها نگاه میکنم بلکه ببینمش.وفتی تنها باشم تود خیابون احساس میکنم کنارمه و مواظبمه دارم نگام مبکنه.امسال رفتم مشهد بعد از چند ماه توی حرم دیدمش خیلی اروم بودم دوس داشتم باهاش حرف بزنم اما نمیشد البته نمیدونم چرا حس کردم اون ازم نفرت داره .خیلی دیر به دیر میبینمش مثلا توی مشهد که دیدمش بعد از 5 ماه بود حتی برای عید نوروز هم ندیدمش چون تعطیلات فر بودلطفا بهم کمک کنید خیلی ممنون.
سلام.۲۵ سال سن دارم و فرزند دوم و دختر اول خانواده هستم.کارشناسی ارشدمو تموم کردم. پسر عموم وقتی ۲۰ سالم بود به خاستگاری من اومد و چون من اصلا ازش خوشم نمیومد بهش جواب رد دادم.اون حتا مدرک سیکل هم نگرفته و ۲۹ سال داره.بخاطر جواب رد من همه خانواده ناراحت شدن و بابام با من قهر کرد.دو سال بعد دوباره اومدن خاستگاری و من از ترس بهش جواب مثبت دادم ب امید اینکه بتونم دوسش داشته باشم ولی دوسش نداشتم اصلا نمیخاستم باهاش حرف بزنم تا کم کم یکم وضع بهتر شد.اون میرخه خارج از کشور کار میکنه زیاد نمیدیدمش و اینجوری راحت تر بودم در ظول ۱ سال نامزدی فقط ۱ بار اومد و دیدمش میخاشت بره هی سفارش میکرد ارایش نکن و …من اگه کلاس یا سرگرمی میخاستم برم اجازه نمیداد. تا اینکه من کنکور دادم و ارشد قبول شدم گفت من دوست ندارم بخونی منم هر کار کردک راضی نشد تا اینکه من ب حرفش گوش ندادم و رفتم دانشگاه(عقد نکرده بئدیم) رابطمون قطع شد من چون ظاهر خوبی دارم خاستکارای زیادی داشتم ولی به همشون جواب رد دادم. بعد از ۱ سال و نیم باز اومدن خاستگاری و من هرچی گفتم نمیخام بابام راضی نشد بابام حتا باهام حرف نمیزد تا اینکه من بدون فکر باز قبول کردم و سریع از ترس عقدم کردن.ما عقد کردیم ولی بازم علاقه ای بین ما نیس یعنی من دوسش ندارم. الان ۱ ساله ک عقد کردیم اون بازم اینجا نیس و چند وقت یبار میاد اینحا.اون منو دوس داشت ولی من نمیخامش. از اخلاقش خوشم نمیاد تیپ و قیافشو دوس ندارم حتا خوشم نمیاد عکسشو نشون دوستام بدم.من هیچ حرفی ندارم که با اون بزنم درکم نمیکنه انگار با ی پیرمرد 60 ساله هستم تا شوهرو نمیتونم هیچکدوم حرفامو بهش بزنم .هر از گاهی با پسرای همکلاسیم حرف میزدم در مورد خیلی چیزا بحث میکنیم ولی با شوهرم این حرفارو نمیزنم.چون اون خیلی غیرتیه خیلی قدیمی فکر میکنه نمتونم باهاش بحث کنم.الانم من میتونم با شرط معدل برم دکتری بخونم استادم همش تشویقم میکنه ک دکترا بخونم یا برم خارج از کشور ولی اون همش مسخرم میکنه مدرکمو مسخره میکنه و میگه من نمیخام من نمیخام درس بخونی نمیخام کار کنی هر چی بهش میگم قبول نمیکنه.میگه میخام زندگی کنیم از نظر اون زندگی کردن یعنی بشینی تو خونه و خونه داری و بچه داری کنی.من نمتونم اینجوری زندگی کنم من نمتونم تو خونه بشینم من جز دانشجوهای خوب بودم نمتونم مث بقیه زنا تو خونه بشینم و از زندگیم راضی باشم من توقعاتم بالاتره.هر وقت عصبانی میشه داد میزنه به من میگه ت هیچی نمیفهمی.ب من گیر میده ارایش نکن بیرون نرو.باشگاه نمیذاره من برم تا این حد.میگه چون شوهرتم باید حرفامو گوش کنی منم گفتم همه چی باید دوطرفه باشه ن اینکه فقط من حرفاتو گوش کنم.البته اخلاقای خوب هم داره ولی من دوسش ندارم و خیلی هم حساسم و زود ناراحت میشم.به نظر شما چکار کنم؟ خودمم خسته شئم .چند ساله دارم زجر میکشم و فقط گریه میکنم دوس دارم بمیرم تا از این وضعیت راحت شم.همیشه هم میگه چن ساله منو علاف خودت کردی ولی من نکردم.همش تقصیر خانواده ها بوده.کمکم کنید
سلام.۲۵ سال سن دارم و فرزند دوم و دختر اول خانواده هستم.کارشناسی ارشدمو تموم کردم. پسر عموم وقتی ۲۰ سالم بود به خاستگاری من اومد و چون من اصلا ازش خوشم نمیومد بهش جواب رد دادم.اون حتا مدرک سیکل هم نگرفته و ۲۹ سال داره.بخاطر جواب رد من همه خانواده ناراحت شدن و بابام با من قهر کرد.دو سال بعد دوباره اومدن خاستگاری و من از ترس بهش جواب مثبت دادم ب امید اینکه بتونم دوسش داشته باشم ولی دوسش نداشتم اصلا نمیخاستم باهاش حرف بزنم تا کم کم یکم وضع بهتر شد.اون میرخه خارج از کشور کار میکنه زیاد نمیدیدمش و اینجوری راحت تر بودم در ظول ۱ سال نامزدی فقط ۱ بار اومد و دیدمش میخاشت بره هی سفارش میکرد ارایش نکن و …من اگه کلاس یا سرگرمی میخاستم برم اجازه نمیداد. تا اینکه من کنکور دادم و ارشد قبول شدم گفت من دوست ندارم بخونی منم هر کار کردک راضی نشد تا اینکه من ب حرفش گوش ندادم و رفتم دانشگاه(عقد نکرده بئدیم) رابطمون قطع شد من چون ظاهر خوبی دارم خاستکارای زیادی داشتم ولی به همشون جواب رد دادم. بعد از ۱ سال و نیم باز اومدن خاستگاری و من هرچی گفتم نمیخام بابام راضی نشد بابام حتا باهام حرف نمیزد تا اینکه من بدون فکر باز قبول کردم و سریع از ترس عقدم کردن.ما عقد کردیم ولی بازم علاقه ای بین ما نیس یعنی من دوسش ندارم. الان ۱ ساله ک عقد کردیم اون بازم اینجا نیس و چند وقت یبار میاد اینحا.اون منو دوس داشت ولی من نمیخامش. از اخلاقش خوشم نمیاد تیپ و قیافشو دوس ندارم حتا خوشم نمیاد عکسشو نشون دوستام بدم.من هیچ حرفی ندارم که با اون بزنم درکم نمیکنه انگار با ی پیرمرد 60 ساله هستم تا شوهرو نمیتونم هیچکدوم حرفامو بهش بزنم .هر از گاهی با پسرای همکلاسیم حرف میزدم در مورد خیلی چیزا بحث میکنیم ولی با شوهرم این حرفارو نمیزنم.چون اون خیلی غیرتیه خیلی قدیمی فکر میکنه نمتونم باهاش بحث کنم.الانم من میتونم با شرط معدل برم دکتری بخونم استادم همش تشویقم میکنه ک دکترا بخونم یا برم خارج از کشور ولی اون همش مسخرم میکنه مدرکمو مسخره میکنه و میگه من نمیخام من نمیخام درس بخونی نمیخام کار کنی هر چی بهش میگم قبول نمیکنه.میگه میخام زندگی کنیم از نظر اون زندگی کردن یعنی بشینی تو خونه و خونه داری و بچه داری کنی.من نمتونم اینجوری زندگی کنم من نمتونم تو خونه بشینم من جز دانشجوهای خوب بودم نمتونم مث بقیه زنا تو خونه بشینم و از زندگیم راضی باشم من توقعاتم بالاتره.هر وقت عصبانی میشه داد میزنه به من میگه ت هیچی نمیفهمی.ب من گیر میده ارایش نکن بیرون نرو.باشگاه نمیذاره من برم تا این حد.میگه چون شوهرتم باید حرفامو گوش کنی منم گفتم همه چی باید دوطرفه باشه ن اینکه فقط من حرفاتو گوش کنم.البته اخلاقای خوب هم داره ولی من دوسش ندارم و خیلی هم حساسم و زود ناراحت میشم.به نظر شما چکار کنم؟ خودمم خسته شئم .چند ساله دارم زجر میکشم و فقط گریه میکنم دوس دارم بمیرم تا از این وضعیت راحت شم.همیشه هم میگه چن ساله منو علاف خودت کردی ولی من نکردم.همش تقصیر خانواده ها بوده.کمکم کنید
سلام خدمت مشاور و استاد محترم
من ساکن خارج از کشور هستم خواهر شوهرم که خیلی باهم صمیمی بودیم و همه حرفهایم را باهاش میزدم حدود یکسال هست که اومده با ما زندگی میکنه من محرم میدونستمش و بی منت مجانی خونه ما یک اتاق و حمام و دستشویی برای خودش داره وتاحالا هیچ پولی برای غذا نداد ه و تا حالا دست به سیاه و سفید نزده نهار و شامش آماده است شوهرم میخره من میپزم خونه را دایم مرتب میکنم کم کم از پیش چشمم افتاد که اینقدر تنبل و غیر مسول است با این حال باز هم با خودم کنار اومدم تا این که به طور اتفاقی وقتی دخترم با موبایل عمه اش بازی میکرد پیامی از خواهر شوهر دیگرم رسید دخترم گوشی را به من داد و گفت مامان درستش کن بازی ام قطع شده من دیدم واتس اپ باز شده و چشمم به اسم خودم وهزار تا حرف های ناجور خورد میدونم کارم درست نبود ولی کاش هیچ وقت ندیده بودم راجع من و بچه هام و خانواده ام القابی زشت استفاده کرده بودند راجع به دختر بزرگم که 12 سال داره حرفهایی نوشته بودند .... که بهتر میدونم راجع بهش چیزی ننویسم از آون روز افسرده شدم آگه به شوهرم بگم من را محکوم میکنه چرا رفتی سر موبایلش .
حالا بگید من چکار کنم دیگه دلم نمیخواهد به این گربه بی چشم و رو که هر آنچه من بهش گفتم را کف دست همه گداشته زندگی کنم دلم نمیخواهد با یک نامحرم و سو استفاده گر هم خانه باشم نظرتان چیه بهش بگم من صدای تو را شنیدم که این حرفها را میزدی باهاش حرف بزنم شاید از خونه مون بره لطفا نظرتان را بدهید درسته من کانادا هستم و همه حرفشان را راحت میزنند ولی من و شوهرم خیلی بی زبون هستیم و ملاحظه مردم را میکنیم همه دوستامون تعجب کردند که مفت و مجانی خونه مون است ولی این ها برای من مهم نیست آگه 1000 دلار هم بده من دیگه نمیخواهم با ما زندگی کنه تو را خدا جوابم را بدهید هیشکی جوابم را نمیده اینجا هم مشاورش با فرهنگ ما جور در نمیاید من میخواهم شرمنده اش کنم که دیگه روش نشه اینجا بمونه

از شما پیشاپیش سپازگزارم

سلام م ن دختری22 ساله هستم چندسالی هست که یه حس خاصی به پسرعمم دارم که6ماه ازم بزرگتره دو سه سال احساسم خیلی بیشتر شد خیلی زیاد خوابشو میبینم.الکی بغض دارم همش گریه میکنم .نمیدونم چیکارکنم نمیدونم اون اصلا من و دوست داره بعضی اوقات احساس میکنم بهم توجه میکنه اما گاهی هم ن.یکم مبهمه احساس میکنم دوسم داره اما اصلا بروز نمیده واقعا حالم بده هر روز بدترهم میشم.بچه که بودیم همیشه ازم حمایت میکردحالا وقتی جایی باشیم همیشه اون سلام میکنه یا گاهی باهام شوخی میکنه.گاهی که رمان زیادی باشه که ندیدمش یا ببینمش و باهام نحرفیم شک میکنم که اصلا عاشقش هستم یا ن امابه معنی واقعی تمام زندگیم و احاطه کرده خیالم خوابم فکرم.توی خیابون که میرم چشمم به آدماشاید ببینمش یا به پلاک موتورها و ماشین ها نگاه میکنم بلکه ببینمش.وفتی تنها باشم تود خیابون احساس میکنم کنارمه و مواظبمه دارم نگام مبکنه.امسال رفتم مشهد بعد از چند ماه توی حرم دیدمش خیلی اروم بودم دوس داشتم باهاش حرف بزنم اما نمیشد البته نمیدونم چرا حس کردم اون ازم نفرت داره .خیلی دیر به دیر میبینمش مثلا توی مشهد که دیدمش بعد از 5 ماه بود حتی برای عید نوروز هم ندیدمش چون تعطیلات فر بودلطفا بهم کمک کنید خیلی ممنون.


چند سوال تصادفی




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.