جستجوی سوال
متن سوال:

گروه مربوط به سوال:

خودتان سوال بپرسید!
همچنین می توانید با تکمیل فرم عضویت ، ازین پس سوال های خود را در سامانه ثبت کنید تا کارشناسان و سایر کاربران به آنها پاسخ دهند.

مشاهده سوال ها بر حسب گروه آنها

به منظور انتخاب دقیق تر، دامنه سوال را محدودتر نمایید، اگر تنها گروه اصلی را انتخاب کرده باشید، تمامی سوال های موجود در این گروه به نمایش در خواهد آمد.
پیشنهاد می شود حتما گروه تخصصی تر را برگزینید.

گروه سوال را انتخاب نمایید:
گروه تخصصی تر را برگزینید:
تعداد جواب برای نمایش در هر صفحه:
   

ازدواج اجباری
سلام.۲۵ سال سن دارم و فرزند دوم و دختر اول خانواده هستم.کارشناسی ارشدمو تموم کردم. پسر عموم وقتی ۲۰ سالم بود به خاستگاری من اومد و چون من اصلا ازش خوشم نمیومد بهش جواب رد دادم.اون حتا مدرک سیکل هم نگرفته و ۲۹ سال داره.بخاطر جواب رد من همه خانواده ناراحت شدن و بابام با من قهر کرد.دو سال بعد دوباره اومدن خاستگاری و من از ترس بهش جواب مثبت دادم ب امید اینکه بتونم دوسش داشته باشم ولی دوسش نداشتم اصلا نمیخاستم باهاش حرف بزنم تا کم کم یکم وضع بهتر شد.اون میرخه خارج از کشور کار میکنه زیاد نمیدیدمش و اینجوری راحت تر بودم در ظول ۱ سال نامزدی فقط ۱ بار اومد و دیدمش میخاشت بره هی سفارش میکرد ارایش نکن و …من اگه کلاس یا سرگرمی میخاستم برم اجازه نمیداد. تا اینکه من کنکور دادم و ارشد قبول شدم گفت من دوست ندارم بخونی منم هر کار کردک راضی نشد تا اینکه من ب حرفش گوش ندادم و رفتم دانشگاه(عقد نکرده بئدیم) رابطمون قطع شد من چون ظاهر خوبی دارم خاستکارای زیادی داشتم ولی به همشون جواب رد دادم. بعد از ۱ سال و نیم باز اومدن خاستگاری و من هرچی گفتم نمیخام بابام راضی نشد بابام حتا باهام حرف نمیزد تا اینکه من بدون فکر باز قبول کردم و سریع از ترس عقدم کردن.ما عقد کردیم ولی بازم علاقه ای بین ما نیس یعنی من دوسش ندارم. الان ۱ ساله ک عقد کردیم اون بازم اینجا نیس و چند وقت یبار میاد اینحا.اون منو دوس داشت ولی من نمیخامش. از اخلاقش خوشم نمیاد تیپ و قیافشو دوس ندارم حتا خوشم نمیاد عکسشو نشون دوستام بدم.من هیچ حرفی ندارم که با اون بزنم درکم نمیکنه انگار با ی پیرمرد 60 ساله هستم تا شوهرو نمیتونم هیچکدوم حرفامو بهش بزنم .هر از گاهی با پسرای همکلاسیم حرف میزدم در مورد خیلی چیزا بحث میکنیم ولی با شوهرم این حرفارو نمیزنم.چون اون خیلی غیرتیه خیلی قدیمی فکر میکنه نمتونم باهاش بحث کنم.الانم من میتونم با شرط معدل برم دکتری بخونم استادم همش تشویقم میکنه ک دکترا بخونم یا برم خارج از کشور ولی اون همش مسخرم میکنه مدرکمو مسخره میکنه و میگه من نمیخام من نمیخام درس بخونی نمیخام کار کنی هر چی بهش میگم قبول نمیکنه.میگه میخام زندگی کنیم از نظر اون زندگی کردن یعنی بشینی تو خونه و خونه داری و بچه داری کنی.من نمتونم اینجوری زندگی کنم من نمتونم تو خونه بشینم من جز دانشجوهای خوب بودم نمتونم مث بقیه زنا تو خونه بشینم و از زندگیم راضی باشم من توقعاتم بالاتره.هر وقت عصبانی میشه داد میزنه به من میگه ت هیچی نمیفهمی.ب من گیر میده ارایش نکن بیرون نرو.باشگاه نمیذاره من برم تا این حد.میگه چون شوهرتم باید حرفامو گوش کنی منم گفتم همه چی باید دوطرفه باشه ن اینکه فقط من حرفاتو گوش کنم.البته اخلاقای خوب هم داره ولی من دوسش ندارم و خیلی هم حساسم و زود ناراحت میشم.به نظر شما چکار کنم؟ خودمم خسته شئم .چند ساله دارم زجر میکشم و فقط گریه میکنم دوس دارم بمیرم تا از این وضعیت راحت شم.همیشه هم میگه چن ساله منو علاف خودت کردی ولی من نکردم.همش تقصیر خانواده ها بوده.کمکم کنید
مشکل همسروخانوادم
سلام نگارهستم 19سالمه دانشجوویکساله ازدواج فامیلی کردم ودوسال نامزدبودم -از6ماه بعدازنامزدی تاالان بین همسرم وخانوادم مشکلات زیادی هست که برای حلش راهی نمیدونم-خانوادم خیلی محبت مالی میکنن صرفابرای من ولی ازنظررفتاری به همسرم ارزش قاعل نیستن یاشایدم من اشتباه میکنم-مثلامادربزرگ من فوت کردوخونشوگذاشتن برای فروش،شوهرم بمن گفت که بریم وبابابات مشورت کنیم که مااین خونه روبرداریم بادادن پول،خلاصه مارفتیمومطرح کردیموخونوادمم گفتن کارخوبیه وتازه جوونیداول زندگی خیلی خوبه،بعدازدوروزشوهرم گفت عموت گفته بابات رفته گفته اصلانذاراین خونه رودامادم برداره وشوهرم وقتی اینوبهم گفت هردومون ناراحت ومتعجب ازدورویی پدرم شدیم ومشابه این رفتارازیادشده که چندباری همسرم قهرکردولی بازپیش قدم شدولی ایندفعه میگه دیگه میش قدم نمیشم وخونه خونوادت نمیام،شوهرمم که خونه مامان بابام نمیادازاینطرف خونوادم منوتحت فشاروسوال جواب میکنن وقضیه روهم که میگم پیش قدم نمیشن واولش میگن عموت دروغ گفته بعدش میگن چقددهن لقه عموت-حالامن چیکارکنم؟نه میتونم خونوادموول کنم نه شوهرموهردوطرفوباهم میخوام ولی متاسفانه....-اینم بگم که عموی من داییه شوهرمه تمام
با نامزدم چه کنم؟
سلام من 26 سالمه حدود یک سال پیش با پسری هم سن خودم عقد کردیم ازدواجمون کاملا سنتی بود وضع مالی هر دو خانواده مثل همه من لیسانس دارم و نامزدم دیپلم از نظر فرهنگی خانوادش خیلی قدیمی و سنتی فکر میکنند برادر بزرگش معلوله برا همین ایشون کمی ناز پرورده هستن حرفای مادر و خواهراش براش مثل حجته و هیچ وقت از حوف اونا خارج نمیشه حتی در کوچکترین مسائل هم. همه حرفای خصوصی من و خودش و حتی حرفای خانواده منو هم بهشون میگه. درحالی که حرفای اونا رو اصلا پیش من نمیگه منم نمیپرسم.کمتر از دو ماه به عروسیمون مونده مادرش مدام از کارش ایراد میگیره از حقوقش گله میکنه تا اینکه الان ایشون هم میخوان کارشون رو ترک کنند( تو کارخانه رادیات سازی با پارتی خواهر من تونستن شش ماه پیش کار پیدا کنن) حالا منم بهش میگم هرکاری دوست داری بکن ولی من ازت رفاه میخوام تا حالا به خدا چیزی ازشون نخواستم حتی قبول کردم برم طبقه پایین خونه پدرش بشینم ولی بهش گفتم که زندگی خرج داره و من هم دیگه نمیخوام کوتاه بیام هرچی خواستم باید بتونی برام مهیا کنی حتی وقتی میگم فردا بچه دار میشیم باید بتونی خرجش رو بدی میگه من بچه نمیخوام.واقعا خیلی خسته شدم از طرف دیگه ایشون اصلا به خودشون نمیرسن اضافه وزن دارن یه قدم پیاده تا سر کوچه هم نمیره. غذاش خیلی زیاده وقتی هم من میگم شام کمتر بخور یا غذای چرب نخور مامانش باهام لج میکنه ساعت 10 و یا 11 بهش برنج چرب و چیلی میده همه دندوناش خراب شده میگم مسواک بزن مامانش میگه شبا اگه مسواک بزنه حالش بد میشه از بچگی عادت نداشته شما بگین من با یه همچین موجودی چقدر دیگه مدارا کنم مامان خودم هم همش میگه تو زنی تو باید کوتاه بیای به خدا دیگه بریدم دو ماه مونده به عروسیم دارم به طلاق فکر میکنم اینو به خودش هم گفتم فقط میگه منو دوست داره بدون من میمیره و از این حرفا ولی من دیگه طاقت ندارم
شوهرم بددهن و دست بزن داره
با سلام
من خانم متاهل 27 ساله دارای یک پسر سه سال و نیمه و شش سال و نیمه که ازدواج کردم من و شوهرم علاوه بر مخالفتهای زیاد خانواده ام بعد از شش سال کشمکش با هم ازدواج کردیم با هم پسر دایی دختر عمه هستیم خواهر شوهرم زن برادرمه ، متاسفانه شوهرم آدم خیلی عصبی است سر هر چیز کوچیکی که مخالف حرف خودش باشه دعوا راه میندازه با اینکه اون موقع منو خیلی دوست داشت ولی حالا فحش و ناسزا میگه به خانواده ام فحش میده دست بزن داره و هیچ موقع هم حاضر نیست معذرت خواهی کنه و همیشه میگه تو شروع کردی تو مقصری منم همیشه به خاطر پسرم که روحیه ش خراب نشه میرم برای معذرت خواهی چه اون مقصر باشه چه من ولی به این راحتی ها هم حاضر نیست کوتاه بیاد اگر هم تا نصفه روز باهاش کاری نداشته باشم شروع میکه به فحش دادن و کتک کاری شیش ساله دارم تحمل میکنم به خاطر آبروم به خاطر پسرم من نفسم به پسرم بنده از این وضعیت هم خسته شدم خانواده ام فکر میکنن ما هنوز مثل اون سالای قبل از ازدواج که هر کاری میکردیم به هم برسیم عاشق همیم هنوز هم با همه این فحش ها و کتک ها دوسش دارم از اینکه دیگه کنارم نباشه حس بدی پیدا میکنم
همسر خودخواه
با سلام. من مدت 1.5 سال هست که با دختری 19 ساله آشنا شده ام که فرزند سوم خانواده و دارای اختلاف سنی زیاد با خواهرها و پدر و مادر خودش هست. من علاقه زیادی بهش دارم و صد در صد قصد ازدواج دارم. مشکل اینجاست که تو هر مساله ای که پیش میاد باید حرف ایشون باشه و اگه غیر ازین باشه خیلی زود عصبانی میشه و از کوره در میره خیلی زودرنجه حتی به اندازه ای که من خیلی باید مواظب حتی صحبت کردن باشم چون کوچکترین چیز باعث رنجشش میشه. خیلی توقع زیادی داره از همه چیز و همه کس و اگه کسی مطابق میلش رفتار نکنه به شدت عصبانی میشه. تمام این موارد رو من با گذشت رد کردم و امیدوار بودم بتونم با این رفتار متوجه اشتباهاتش بکنم و بذارم زمان بگذره و خودش متوجه بشه ولی هنوزم من نمیتونم بهش اشتباهاتشو بگم چون میدونم عصبانی و ناراحت میشه. حتی توی دانشگاهشم در برخورد با دوستان هم جنس هم مشکل داره و همیشه ازین شکایت میکنه که دوست بامعرفتی نداره و هیچکس نیست که خالص درکش کنه. من به شدت میخام کمکش کنم چون جزعی از آیندم میدونم ایشون رو. میخاستم ازتون کمک بخام که چطوری میتونم باهاش رفتار کنم تا این مشکلاتش که حتی خودشم به شدت آزار میده رو حل کنه. ممنون از راهنماییتون
سوال شخصی
با سلام خدمت شما
بنده تیرماه عقد کردم و حدود یک هفته بعد متوجه شدم که همسرم داره بهم خیانت میکنه
خلاصه بعد از اینکه از سایت آیت الله مکارم مشورت گرفتم توی تیرماه فرمود که ببخشش و بخشش بهترین راهه من هم بهش گفتم اینو میذارم پای بچگیت و بهش گفتم فراموشش میکنم.بعد از اون بهش فهموندم چقد کارش اشتباه بوده و بخشیدم
اونم خیلی ازم تشکر کرد و قسم خورد دیگه تکرار نمیشه تا اینکه دوباره امروز متوجه شدم دوباره داره بهم خیانت میکنه
حقیقتش دیگه نمیتونم من یک بار بخاطر خدا بخشیدمش ولی خودم چی؟زندگی خودم نابوده.دنیا روی سرم خراب شده
همسرم دختر داییم هم هست و از خونواده سطح پایینه از نظر مالی دلم داره به خونوادش میسوزه اگه پدر و مادرش بفهمن میدونم سکته میکنن
به هر دلیل هم بخوایم از هم جدا بشیم خونواده ها آخرش میدونن واسه چی بوده.چیکار کنم؟دارم دق میکنم.تنها راهش اینه که خدا منو از روی زمین برداره تا عابروی کسی ریخته نشه.از خدا میترسم که از طریق من عابروی کسی ریخته بشه.کاش یکی بود الان باهاش صحبت میکردم مرگمو از خدا میخوام
روابط و مشاوره خانواده
سلام متولد ۵۴ هستم تقریبآ عاشق همسرم هستم ولی سر یه موضوع کوچیک همیشه دعوا داریم و تا یک ویا دوهفته قهر هستیم جدیدا حرفهای رکیک هم باب شده یه پسر داریم اگه این بچه نبود تا الان طلاق می گرفتیم بیشتر بحث ها
۱. خونه همیشه ریخت پاشه البته بخاطر پسرم ریخت وپاش اسباب بازی و..
۲. همیشه میگه مادرت چی گفت و جاری هاش چی گفتن و اونا دشمنش هستن
۳. درخانواده اش یعنی پدرش هم همیشه با برادرشان و عروسشون مشکل دارن
۴. موضوعات قدیم همش تو ذهنش هستن
۵. تو درسهای دانشگاهی خودش کم میاره و من باید کارهای عملیش و حتی نمرات تو سایتش را هم من باید انجام دهم
۶. وقتی قهر هستیم نه غذایی و نه صحبتی ونه .... حتی واسه کودک پنج ساله هم نگرانم
۷. من از سر کار میام زمانیکه قهر هم نباشیم اصلا یه خسته نباشید هم نمیگه چه رسد به سلام کردن
و اما خودم
۱. به خانواده ام توهین بشه عصبانی میشم خصوصا مادرم که یه عمر به پای من نشست و مادری کرد
۲. مهندس پتروشیمی هستم و از نظر مالی مشکلی ندارم و همیشه میگه تو ادعای کارت را داری
۳. جلو بچه سعی میکنم دعوا نکنیم ولی ادامه که بده منم میزنم به سیم آخر
۴. قبلا یه بار عقد کردم و طلاق گرفتیم و از این موضوع سوء استفاده میکنه و میگه عابران دیگه می ره اگه منو طلاق بدی
۵. هرچی می خواد واسه خودش می خره طلا و لباس و ...منم زیاد کاری باهاش ندارم
۶. انتظار داره هر موقع می ریم شهرستان ماشین پر کنیم از سوغات و ... بعدم حرفی بزنم میگه گدایی تو


لذا تو دوراهی گیر کردم زندگی با این هم واسم سخت شده نمیدونم راهنمایی کنید الانم تو دوران قهر هستیم
مشاوره خانواده
یسال ازدواج کردم کارمن برای کمک به زندگی واجب هست قسط خونه دارم بایدشخصابدم ضعیفم ونیازبه شش ساعت خواب شب دارم ویلانمیکشم ومیخوام شب درکنارهمسرم باشم تختموحفظ کنم . شوهرم عادت به دیرخوابیدن دیدن فیلم داره تانزدیک صبح بیداره مادرومادربزرگ شوهرم وبرادرشوهرم همینطورن شب زنده دارن صبح میخوابن همسرم میگه تاشش سرکارم تاخونه بیام هفت هست اگه فیلم نبینم احساس بدبختی میکنم لذت تفریحم اینه یا توگوشش سخنرانی سیاسی دوس داره میزاره وهمانطورتاخوابش ببره البته درهرزمان هرحالت اراده کنه خوش خواب میخوابه حتی توشلوغی من خوابم سبک هست دوازده بایدبخوابم تاصبح بتوانم بیدارشم سرکاربرم کسی کنارم بیدارباشه صدا وقلط زدن طرفم باعث بیخوابیم میشه هشت ماه قبل کارمندبودم الان بیکارم هشت ماه .وقتی سرکارمیرفتم دوساعت توراه برای رسیدن به محل کار بیخوابی بیطاقت خسته ناتوانم میکنه کرد کارم وترک کردم چکارکنم الان بااین مشکل همسرم بامن همکاری نداره دوسم ندارم من تویه اتاق بخوابم اونم تویه اتاق دیگه فیلم ببینه تاصبح بعدبیادتوتختمون فکرمیکنم باعث سردی جدایی میشه البته هنوزخونه پدرمن داریم زندگی میکنیم یسال دیگه خونه خودمون میریم



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.