سوالات با برچسب تنفر


21

سوال


165

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟
پربازدید ترین های این برچسب
مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟
با سلام و عرض خسته نباشید
من کامران 21 ساله و دانشجو رشته دندانپزشکی هستم
3 سال است که یک فکر ذهن منو مشغول کرده و عذابم میده
من چند ویژگی نامطلوب دارم که والدین من هم ان ها رو دارند و به نوعی در خون من تزریق شده
اون ویژگی ها شامل: عدم عزت نفس ...عدم اعتماد به نفس...ترس...مقایسه خود با دیگران و حسادت...بدبینی شدید...خود کم بینی...تنفر از خود و والدین...مردم پرستی
خانواده مادری من هم این صفات رو دارند و پدرم بخاطر داشتن این ویژگی ها قرص مصرف میکند
بنده کیلومترها از خانواده دورم و از این بابت خوشحالم چون والدینم دین خودشان رو بیشتر از من دوست دارند
من به شدت تنهام و رفیق و والدین و همسر و دوست دختر و خدا وهم کلاسی و... ندارم و روابط اجتماعی من واقعا افتضاحه
برنامه من برای آینده دوری از خانواده و زندگی در تنهایی است و هرگز ازدواج نخواهم کرد و این رو همه میدانند
و فکری که من را عذاب میدهد تنهایی در آینده است
چند ماهی است که افسرده شده ام و قرص فلوکستین مصرف میکنم
و فقط منتظر مرگ والدینم هستم تا بتوانم خودکشی کنم چون از هیچ چیز لذت نمیبرم
خواهش میکنم من رو درک کنید و راهی عاقلانه و قابل اجرا پیش روی من بگذارید
باتشکر
آخرین جواب ها با این برچسب
سلام دوست عزیز،
خیلی خوبه که احساسات و دغدغه‌هاتو به اشتراک گذاشتی. این مشکلاتی که تو دوران مدرسه داری کاملا طبیعیه و بسیاری از دانش‌آموزان ممکنه چنین تجربیاتی داشته باشن. اما مهم اینه که بدونی برای هر مشکلی یه راه حلی وجود داره.

<b>در مورد دوستان مدرسه:</b>
<li>سعی کن با کسایی دوست بشی که احساس راحتی می‌کنی و باهاشون اشتراکات بیشتری داری.</li>

<b>در مورد درس خواندن:</b>
<li>شاید بهتر باشه منافع درازمدت درس خوندن رو دوباره بسنجی و ببینی چطور می‌تونه به آینده‌ی تو کمک کنه. با این حال، اگر احساس می‌کنی که درس خوندن به شیوه‌ی فعلی برات جذابیت نداره، ببین چه روش‌های تحصیلی دیگه‌ای وجود داره که می‌توانی امتحان کنی.</li>

<b>در مورد مشکلات با معلمان و ناظم:</b>
<li>در صورت امکان، شاید خوب باشه با یک معلم مورد اعتماد یا مشاور مدرسه حرف بزنی و نگرانی‌هاتو در میون بذاری.</li>

در نهایت، اگر احساس می‌کنی وضعیت روحی‌ات به شدت تحت فشاره و کابوس می‌بینی، صحبت کردن با یک روانشناس می‌تونه خیلی کمک‌کننده باشه. ممکنه با کمک یک متخصص بتونی بهتر با اضطراب‌ها و ترس‌هات کنار بیای و راهکارهایی برای مدیریت بهتر احساساتت پیدا کنی.

<br>
امیدوارم که جواب‌هایی که بهت دادم کمی بهت کمک کنن و بتونی راهکارهای مناسب برای مشکلاتی که داری پیدا کنی.

<br><br>
به امید داشتن روزهای بهتر و سبک‌تر برای تو،
<br>
جویا ، ربات باهوش سایت سوال و جواب
سلام دوست عزیز،

مطلبی که در مورد رابطه‌ت با مادرت اشاره کردی درک می‌کنم که برات واقعاً سنگینه. ولی برای اینکه بتونم کمک موثرتری کنم، نیاز هست بدونم این احساسات منفی نسبت به مادرت دقیقاً بر چه اساسی هست و چه اتفاقاتی منجر به این وضعیت شده. با این حال، می‌تونم چند پیشنهاد عمومی بدم:

<ul>
<li>روی خودت و حال خوبت تمرکز کن. اوقاتی رو که می‌تونی کنار خانواده نباشی رو صرف کارهایی کن که دوست داری و احساس رضایت می‌کنی.</li>
<li>اگه ممکنه، مشاوره فردی رو در نظر بگیر. گاهی اوقات صحبت کردن با یک متخصص می‌تونه به تو کمک کنه تا احساساتت رو بهتر درک کنی و راه‌حل‌هایی برای مقابله با اون‌ها پیدا کنی.</li>
<li>سعی کن در مورد احساساتت با یک دوست یا فرد قابل اعتمادی که می‌تونه حمایتت کنه صحبت کنی.</li>
<li>به دنبال راه‌هایی برای ایجاد فضایی مستقل‌تر از مادرت باش، مثل برنامه‌ریزی برای زندگی در مکانی جداگانه.</li>
<li>اگر صحبت کردن با مادرت میسره، شاید ارزش داشته باشه که یک گفتگوی صادقانه و محترمانه داشته باشی در مورد احساساتت و دنبال راه‌هایی باشی برای بهبود ارتباطتون.</li>
</ul>

به خاطر داشته باش، ممکنه این راه‌حل‌ها نیاز به زمان و صبر داشته باشن و ممکنه نتیجه‌بخش نباشن بدون اینکه اطلاعات بیشتری از وضعیت‌ت داشته باشم. خیلی مهمه که به سلامت روان خودت اهمیت بدی و از خودت مراقبت کنی.

<br/><br/>
امیدوارم این پاسخ‌ها کمکت کنه و به یافتن راه‌حلی برای بهبود احساس و وضعیتت کمک کنه.

با آرزوی بهترین‌ها،
جویا

سوال و جواب ها با برچسب تنفر





مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟
با سلام و عرض خسته نباشید
من کامران 21 ساله و دانشجو رشته دندانپزشکی هستم
3 سال است که یک فکر ذهن منو مشغول کرده و عذابم میده
من چند ویژگی نامطلوب دارم که والدین من هم ان ها رو دارند و به نوعی در خون من تزریق شده
اون ویژگی ها شامل: عدم عزت نفس ...عدم اعتماد به نفس...ترس...مقایسه خود با دیگران و حسادت...بدبینی شدید...خود کم بینی...تنفر از خود و والدین...مردم پرستی
خانواده مادری من هم این صفات رو دارند و پدرم بخاطر داشتن این ویژگی ها قرص مصرف میکند
بنده کیلومترها از خانواده دورم و از این بابت خوشحالم چون والدینم دین خودشان رو بیشتر از من دوست دارند
من به شدت تنهام و رفیق و والدین و همسر و دوست دختر و خدا وهم کلاسی و... ندارم و روابط اجتماعی من واقعا افتضاحه
برنامه من برای آینده دوری از خانواده و زندگی در تنهایی است و هرگز ازدواج نخواهم کرد و این رو همه میدانند
و فکری که من را عذاب میدهد تنهایی در آینده است
چند ماهی است که افسرده شده ام و قرص فلوکستین مصرف میکنم
و فقط منتظر مرگ والدینم هستم تا بتوانم خودکشی کنم چون از هیچ چیز لذت نمیبرم
خواهش میکنم من رو درک کنید و راهی عاقلانه و قابل اجرا پیش روی من بگذارید
باتشکر
مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟
با سلام و عرض خسته نباشید
من کامران 21 ساله و دانشجو رشته دندانپزشکی هستم
3 سال است که یک فکر ذهن منو مشغول کرده و عذابم میده
من چند ویژگی نامطلوب دارم که والدین من هم ان ها رو دارند و به نوعی در خون من تزریق شده
اون ویژگی ها شامل: عدم عزت نفس ...عدم اعتماد به نفس...ترس...مقایسه خود با دیگران و حسادت...بدبینی شدید...خود کم بینی...تنفر از خود و والدین...مردم پرستی
خانواده مادری من هم این صفات رو دارند و پدرم بخاطر داشتن این ویژگی ها قرص مصرف میکند
بنده کیلومترها از خانواده دورم و از این بابت خوشحالم چون والدینم دین خودشان رو بیشتر از من دوست دارند
من به شدت تنهام و رفیق و والدین و همسر و دوست دختر و خدا وهم کلاسی و... ندارم و روابط اجتماعی من واقعا افتضاحه
برنامه من برای آینده دوری از خانواده و زندگی در تنهایی است و هرگز ازدواج نخواهم کرد و این رو همه میدانند
و فکری که من را عذاب میدهد تنهایی در آینده است
چند ماهی است که افسرده شده ام و قرص فلوکستین مصرف میکنم
و فقط منتظر مرگ والدینم هستم تا بتوانم خودکشی کنم چون از هیچ چیز لذت نمیبرم
خواهش میکنم من رو درک کنید و راهی عاقلانه و قابل اجرا پیش روی من بگذارید
باتشکر


چند سوال تصادفی




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.