سوال و جواب ها با برچسب دوقلو


دوقلو یک برچسب است که برای پرسش‌ها یا مواردی استفاده می‌شود که به دوقلو، یعنی دو کودک که از هم به طور مشابه به نظر می‌رسند، مربوط می‌شود. این برچسب در اینجا برای موضوعاتی استفاده می‌شود که دو قلم از چیزی مشابه یا مشابه به نظر می‌رسند، بحث‌هایی که شباهت‌ها یا تفاوت‌های ظاهری میان دو موضوع را مورد بررسی قرار می‌دهد. از این برچسب می‌توان برای مقایسه محصولات، افراد، ایده‌ها و غیره استفاده کرد و به کاربران اجازه می‌دهد که نظرات و تجربیات خود را در مورد این تفاوت‌ها و شباهت‌ها به اشتراک بگذارند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره دوقلو سوال بپرس!





چند سوال تصادفی

به نام خدایی که دوست داشتن را دوست دارد
من 29 سال دارم. فردی مذهبی، ورزشی، اجتماعی ، شوخ طبع و احساساتی هستم . بعد از مدت‌ها به لطف خداوند،تلاش خانواده و دعای دیگران در خارج از کشور برای من کار مهیا شد. برای امر ازدواج به چندین خانواده رفتم از فامیل و آشنا و غریبه. هر کدام که پا پیش می گذاشتیم، بخاطر مسالی از جمله مثبت نبودن خون دو طرف، دوری از محل زندگی خانواده ، محل کار و … ازدواج صورت نمی گرفت و با مشکل بر می خوردم.
این امر من را پیش از پیش نگران و نگرانتر می کرد اما آن را نشان نمیدادم تا اینکه بعد از این همه جستجو و ناامیدی به شخصی که دوست خواهرزادم است وچند بار که ان را در منزل خواهرم دیدم، صحبت آن را کردم. (دختری که از سوی خواهرام و بقیه از تمام خصلتها مورد تایید است) خاطرخواه آن شدم از خانواده خواهش و اصرار کردم با خانواده شخص صحبت کنند. خانواده بنده به دلیل ناهمزبان بودن ممناعت ایجاد کردند . چند وقتی این مساله بین من و خانواده مطرح شد و دائم این را میگفتم ((ایه قرآن مصداق حکایت من است که خدا می فرماید: ما شما را با رنگها و زبانهای مختلف خلق کردیم و شما را در قبائل مختلف قرار دادیم که با همدیگر آشنا شوید، همانا بهترین شما کسی است که با تقوا تر باشد…)(پس ملاک بزرگی و بهتر بودن نزد خدا، تقواست نه رنگ و زبان !!)
پس از کش و قوسهایی، چون خانواده با دختر ارتباط داشتند، مساله و اوضاع من را از کوچک تا بزرگ را به او گفتند ابتدا تلفنی با پدر ایشان صحبت کردم و بعد از مدتی همراه با خانواده به خواستگاری این شخص رفتیم. پس از صحبت با دختر، بله را از آن گرفتم، دل به او بستم. پدر راضی بود اما مادر، مساله دوری دختر از خانواده و در کشور دیگر زندگی کردن را قبول نکرد.
این مساله کمتر از یک هفته طول کشید.. با قبول نکردن مادر ایشان و گرفتن جواب نه، ضربه روحی روانی سنگینی متحمل شدم.
دوباره بعد از آن شخصی به من معرفی شد. جهت آشنایی با آن، رفتم اما این دلشکستگی و دوست داشتن در من بود، با این شخص صحبت کردم و تمام شرایط،حال و روز و اتفاق پیش خودم را گفتم ، علاقه ابتدایی بینمان پیش امد، ایشان قبول کرد و چند روز بعد عقد انجام شد..!!!
یک روز بعد از عقد، به کار برگشتم. همیشه سعی میکردم فکرم را از دختر قبلی خارج کنم همیشه خودم را از این حالت خارج میکردم و با مرور زمان فراموش کنم. تا اینکه روزی با خانم صحبت می کردم و درگیری فکری داشتم، ساکت شدم ادامه صحبت ندادم و خانم از بنده سوال کرد من نیز با صداقت گفتم فکر شخص قبلی من را اذیت میکند.
بخاطر این امر، خانم به مشاوره مراجعه کرد و شرایط من را به مشاور گفت! مشاور با فهمیدن تمام ریز و بم موضوع به خانم گفت که شما باید از هم جدا بشوید اینگونه زندگی کردن سخت و آسیب زننده است. (با اینکه قبلا به او گفته بودم)
از هر طرف غضب پیام ها بر من نازل شد و من را مقصر خطاب کردند!!
خانم پیام داد و گفت:
نمی تونم با تو زندگی کنم
کاش عقد نمیکردیم
نمی تونم با شخصی که دل و روحش جایی دیگه باشد زندگی کنم
نمی توانم با کسی باشم که علاقم به او یکطرفه باشد
نمیتونم با شخصی باشم که تنها جسمش پیش من باشد
و گفت که به من شک دارد!!

با وجود اینکه قبلا گفته بودم اما الان اینگونه شد!!
با شنیدن و خواندن این صحبت ها ، دلشکستگی خودم را نسبت به آن بروز ندادم و همش از مثبت بودن و راضی کردن صحبت میکردم حتی با خانواده خانم تماس و معذرات خواهی کردم
بار دیگر این صحبت و شک کردن به من تکرار شد این صحبتها روز به روز بر من سنگینتر و سنگیتر میشد و دائم مرا چه در خانه و هنگام کار، از لحاظ روحی روانی بر من مشکل ایجاد کرد.
دلشکسته بودم با جدایی خواستن خانم، افسرده شدم امیدم به زندگی از بین رفت و دیگر انگیزه ای به ادامه ندارم. حتی آن علاقه‌ی کوچک که در ابتدا بوجود آمد، از بین رفت و نسبت به حال و زندگی خودم متنفر شدم . از لحاظ روحی نابود و همیشه در حال فکر و فراموشی هستم. از آن وقت با خود صحبت می کنم: کاش آن دختر میشد، دوستش داشتم دل به آن بستم خودم را ………
بعد از گدشت 10 روز ،در خصوص این مساله با خانواده چند بار صحبت کردم و گفتم من همان لحظه جواب ندادم و از روی عصبانیت تصمیم نگرفتم درباره آینده من و نحوه ادامه زندگی خودم با خانمی که اول بسم الله این را بگوید، فکر کردم و الان دارم به شما میگم بنده نمی خواهم با خانم ادامه زندگی بدهم. (قبل از اینکه بزرگتر شود و بعدها پشیمان بشوم، جلوی آن را میگیرم) بعد از چند بار صحبت کردن، با واکنش سخت و عصبی خانواده برخورد کردم. نمی دانم چرا مرد را همیشه مقصر قلمداد می کنند یک عمر زندگی برادر خود را به شناخت یک ماهه خانم فروختند و از آن طرفداری میشود.
آیا ضربه خوردن و آثار روحی و زندگی تنها بر دختر وارد میشود یا مرد نیز بر آن تأثیر دارد؟
اینکه بگویند دختر بیشتر آسیب میبیند درست، پس تکلیف مرد چه میشود؟
نمیدانم اگر کسی قبل از ازدواج با صداقت مسائل خود را به دختر بگوید آیا اشتباه کرده است ؟؟ که بعد از عقد باید اینشکلی با او رفتار شود و جواب بگیرد؟
این تنها 45 روز از زمان عقد گذشته است

خیلی اشتباه کردم خواهشا من را راهنمایی کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
من معلم هستم و سه فرزند دختر دارم.تا الان هیچ مشکلی از نظر تربیت فرزندان نداشته ام.دختر اولم لیسانس و دومی دوم دبیرستان و سومی چهارم ابتداییست.
مدت یک ماه است که دختر دومم خیلی از اینترنت استفاده می کنه و من نمیدونم به چه سایت هایی مراجعه میکنه و به بهانه های مسائل درسی خیلی زیاد در حد 5 تا 6 ساعت مدام توی اینترنته و هر وقت ازش میپرسم میگه کار تحقیقی و درسی دارم...
و من میدونم که کار درسی انقدر طول نمیکشه...حتی متوجه شده ام که نیمه شبهها که ما خواب هستیم تا دیر وقت حتی 4 صبح توی اینترنته...
اوایل من خیلی به او اعتراض نمیکردم و حساس نبودم اما بعد از اینکه چندین بار به او تذکر دادیم و بحث کردیم مرتب از تلفن همراه خود استفاده میکنه و بسیار روی تلفن خود حساسه نمیدونم ک اس ام اس میده یا توی اینترنته...
حتی مواقعی ک خانه نیست اون رو خاموش و پنهان میکنه و یا با خودش ب حمام میبره... من بارها سعی کردم گوشیشو چک کنم ولی یا مقاومت میکنه یا وقتی هم ک ب سختی بدون اینکه بفهمه اون رو چک میکنم میبینم لیست تماس ها و پیام هاش خالیه ک چیز غریبیه و مطمئنم ک اونها رو پاک کرده
حتی یک بار ک در کنار ما بود و تلفنش مرتب زنگ میخورد جواب نمیداد و اون رو قطع میکرد به طوری ک اون شماره چندین بار پشت سر هم زنگ زد و دخترم در حضور ما جواب نداد تا اینکه من اعتراض کردم که چرا تلفنتو جواب نمیدی!!!!چون مشکوک شده بودم ...گفت مهم نیس مزاحمه.بعد رفت بیرون از اتاق و شروع کرد به پیام دادن و ...
در ضمن اون فوق العاده با هوشه و نیاز نداره که خیلی درس بخونه چون بدون درس خوندن هم نمره اول کلاسه و بنابراین از وقتش فقط برای تفریح و اینترنت استفاده میکنه ...
همینطور بسیار حساس و زود رنجه ب طوری ک وقتی بهش تذکر میدم ک چرا انقدر میری تو اینترنت ؟ میگه شما ب من اعتماد ندارین
دوستانش مدام ب او خط میدهند ک برو فلان سایت و فلان اهنگ و کتاب و فیلم و...

خواهش میکنم راهنماییم کنید ک بتونم این مشکل رو قبل از اینکه مسئله حاد بشه ب خوبی حل کنم
بسیار از کمکتون سپاسگذارم



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.